عنوان شما

Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipisicing elit, sed do eiusmod tempor incididunt ut labore et dolore magna aliq.

عنوان شما

Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipisicing elit, sed do eiusmod tempor incididunt ut labore et dolore magna aliq.

عنوان شما

Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipisicing elit, sed do eiusmod tempor incididunt ut labore et dolore magna aliq.

عنوان شما

Lorem ipsum dolor sit amet, consectetur adipisicing elit, sed do eiusmod tempor incididunt ut labore et dolore magna aliq.

تاریخ تمدن ایران باستانتاریخ معاصر ایران

تغییر نام پرشیا یا پارس به ایران

از بابک زارع آخرین بروزرسانی ۹ آبان ۱۳۹۷

6

6,948

اشتراک

 

روز اول فروردین ۱۳۱۴ شمسی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه نام پارس یا پرشیا، رسما به ایران تغییر یافت. پیش تر نام ایران در مجامع بین المللی به عنوان پرشیا یا پارس خوانده می شد و هنوز در برخی از کتب قدیمی  خارجی می توان چنین نامی  را در مورد ایران یافت. در این روز همچنین تاریخ رسمی کشور طبق ماه های شمسی تنظیم شد و به کار بردن ماه های هجری قمری ممنوع گردید.

 

 

 

 

تا اوایل قرن بیستم، در جهان، کشور ما را با عنوان رسمی «پارس» یا «پرشیا» می شناختند

 

در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه ای از روشنفکران باستان گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی زاده گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام می دادند. سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاخان به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد، این پیشنهاد در دی ماه ۱۳۱۳ شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت. این تصمیم مخالفانی هم دارد. مخالفان معتقدند که نام ایران نمی تواند آن بار معنایی، فرهنگی و تمدنی ای را که در اصطلاح «پرشیا» نهفته است و غیرایرانیان از دیرباز با آن آشنایی دارند، منتقل کند. گروهی معتقدند که رضاشاه فقط به دلیل سیاسی برای تثبیت حکومت اقتدارگرایانه خود چنین تصمیمی گرفته است. این دسته از تحلیلگران می گویند اصل اقدام را باید متوجه جمعی از نخبگان فرهنگی و سیاسی آن دوره از جمله افراد ذکر شده دانست که در اقتدار حکومت رضاخان منافع خاص خود را نیز جستجو می کردند.

 

احسان یارشاطر، سرویراستار دانشنامه ایرانیکا در این باره می گوید: «هم کلمه پرشیا یا پارس، به فارسی و هم کلمه ایران قدیم ترین ماخذش در کتیبه های داریوش است. داریوش در کتیبه اش می گوید من پارسی هستم و آریایی.

 

ولی خود کلمه پارس در کتیبه قدیم تر آشوری به صورت پارسوا دیده می شود که تقریبا یک قرن یا کمی بیشتر قدیمی تر است. ولی هر دوی این ها در ایران هخامنشی به کار می رفته و بیشتر از آنکه اسم مملکت باشد، اسم قوم بوده.

 

داریوش می گوید من یک پارسی هستم و ایرانی ام. این کلمه ایران در تمام دوره های بعدی رواج داشته. البته ما از دوره اشکانی که آثار کتبی کم است، اطلاع درستی نداریم. ولی در دوره ساسانیان به تمام سرزمین ایران می گفتند ایرانشهر. شهر معنی قدیمی اش یعنی مثلا به انگلیسی kingdom یعنی شهریاری و سرزمینی که وسعت داشته باشد و پادشاهی داشته باشد.

 

ایرانشهر که بعد ها هم به کار می رفته به معنی ایران زمین بوده و البته ایران هم به کار می رفته. در زبان اوستایی هم گفته می شود که ایرانی ها یعنی مردم اوستایی، آن ها اسمی از ایرانی ها آن طور که ما می گوییم نام نمی برند، ولی قوم اوستایی در یک جایی ساکن بودند به اسم «آیره وئه یو» که آن قسمت اولش آیرو   همان قسمت اول ایران است و این اسم در اسم ایرج باقی مانده، اولش آیرج   همان جزئی است که در کلمه ایران دیده می شود. بنابراین کلمه پرشیا و ایران هر دو قدیمی است و قدیم ترین سند و ماخذی که از هر دویش در ایران وجود دارد   همان کتیبه های داریوش هخامنشی است و پارسوا در کتیبه های آشوری هم دیده می شود.

 

بعد از اسلام هم این اسم وجود داشته. گو اینکه مملکت دیگر به آن صورت وجود نداشته بلکه تا دویست سالی جزو متصرفات عرب ها بود و حاکم های عربی داشته تا اینکه به تدریج در ایران امرای محلی پیدا شدند. اول طاهریان ولی مهم تر سامانی ها و صفاری ها که این ها ایرانی الاصل بودند و به خصوص صفاری ها و سامانی ها موجب ترویج زبان فارسی و نوشته شدن آثاری به زبان فارسی و سروده شدن اشعاری به زبان فارسی شدند که بعدا هم ادامه پیدا کرد و قوت گرفت.

 

در مورد ایران که آیا ایران گفته شود یا پرشیا، این یک اشتباهی بود که در دوره رضاشاه پیش آمد و دولت ایران از کشورهای خارجی خواست که کشور را ایران بخوانند چون در زبان فارسی، ما کشور ایران می گوییم. این اصولا ممکن بود عیبی نداشته باشد. فقط یک عیب بزرگ دارد و آن اینست که کلمه پرس در فرانسه یا پرشیا در انگلیسی یا Persian، پرزین در آلمانی یک تداعی های مطلوبی دارد. شما وقتی در انگلیسی می گویید پرشیا عباراتی از قبیل Persian poetry، Persian Art، Persian empire و حتی Persian cat را به ذهن می آورد که همه غیر از Persian cat حکایت از یک جنبه هایی از فرهنگ و تاریخ ایران می کند و همه تداعی های مطلوبی است. حال آنکه ایران در نظر اروپایی ها بعد از ملی شدن نفت در زمان دکتر مصدق که انگلیسی ها نمی پسندیدند، و بعد از انقلاب ایران که آمریکایی ها و اروپایی هیچ کدام نمی پسندند، یک قدری زنندگی پیدا کرده ولی البته این هم ممکن است موقت باشد و از بین برود.

 

ولی به نظر من اشتباه بود که ما کلمه پرشیا و پرس را تغییر دهیم برای اینکه با تغییرش آن تداعی های مفید و مطلوب از بین رفت. دولت ها چقدر خرج تبلیغات می کنند. ما با دست خودمان کاری که با تبلیغات و خرج صد ها میلیارد دلار نمی شد انجام داد، از بین بردیم. ولی دیگر حالا شده و ایران این قدر اسمش در روزنامه ها به دلایل مختلف آمده و در کتاب ها و آثار دیگر که دیگر حالا برگرداندنش به پرس و پرشیا یک قدری دشوار است. ما خودمان در دانشنامه ایرانیکا چون مدت ها فقط پرشیا به کار می بردیم برای اسم مملکت ایران، ولی از چندین سال به این طرف دیدیم که باید یک قدری هم تابع تاریخ و تابع جریان مرسوم بود. اینست که الان فرق نمی کند که کسی پرشیا بنویسد در اشاره به کشور ایران یا ایران بنویسد.»

 

empire

kingdom

Persian

Persian Art

Persian cat

Persian poetry

آریایی

 

آشوری

 

 

 

 

 

تغییر نام پرشیا و پرسه به ایران

شماره روزنامه:۳۳۸۲

تاریخ چاپ:۱۳۹۳/۱۰/۱۰

شماره خبر:۸۵۰۶۰۵

گروه: تاريخ-و-اقتصاد

دولت وقت ایران در ششم دی‌ماه ۱۳۱۳ش، طی اعلامیه‌ای رسمی از کشورهای خارجی خواست در مکاتبات رسمی خود از واژه‌های پرشیا، پرس و پرسه به جای واژه ایران استفاده نکنند. تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با عنوان رسمی پارس یا پرشین می‌شناختند؛ اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه‌ای از روشنفکران باستان‌گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده در حکومت پهلوی اول با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام دادند، سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد، این پیشنهاد در دی ‌ماه ۱۳۱۳ شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت.

دولت وقت ایران در ششم دی‌ماه 1313ش، طی اعلامیه‌ای رسمی از کشورهای خارجی خواست در مکاتبات رسمی خود از واژه‌های پرشیا، پرس و پرسه به جای واژه ایران استفاده نکنند. تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با عنوان رسمی پارس یا پرشین می‌شناختند؛ اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه‌ای از روشنفکران باستان‌گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده در حکومت پهلوی اول با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام دادند، سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد، این پیشنهاد در دی ‌ماه ۱۳۱۳ شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت.

این تصمیم بعد از ۷۶ سال هنوز هم محل مناقشه است. مخالفان این تغییر معتقدند که ایران نمی‌تواند آن بار معنایی، فرهنگی و تمدنی‌ای را که در اصطلاح «پرشیا» نهفته است و غیرایرانیان از دیرباز با آن آشنایی دارند، منتقل کند. گروهی معتقدند که رضاشاه فقط به‌دلیل سیاسی برای تثبیت حکومت اقتدارگرایانه خود چنین تصمیمی گرفته است. این دسته از تحلیلگران می‌گویند اصل اقدام را باید متوجه جمعی از نخبگان فرهنگی و سیاسی آن دوره از جمله افراد ذکر‌شده دانست که در اقتدار حکومت رضاخانی منافع خاص خود را نیز جست و جو می‌کردند.رضاشاه آنقدر به نفیسی اعتماد داشت که وی را مسوول تحصیل و تربیت ولیعهدش (محمدرضا) در دوران تحصیل سوئیس کرد که خاطرات حسین فردوست (دوست و همراه محمدرضا در سوئیس) به خوبی آن را روایت کرده است.یادداشتی که می‌خوانید، مقاله‌ای از سعید نفیسی در روزنامه اطلاعات است که بعد از رسمی شدن عنوان ایران، دلایل و توجیه تاریخی و فرهنگی این انتخاب را با عموم مردم در میان گذاشته است. دراینجا بخشی از متن یادداشت سعید نفیسی را که با عنوان «از این پس همه باید کشور ما را به‌نام ایران بشناسند» منتشر شده بود، می‌خوانید کسانی که روزنامه‌های هفته گذشته را خوانده‌اند، شاید خبر بسیار مهمی را که انتشار یافته بود با کمال سادگی برگزار کرده باشند، خبر این بود که دولت ما به تمام دول بیگانه اخطار داده است که از این پس در زبان‌های اروپایی نام مملکت ما را باید «ایران» بنویسند.در میان اروپاییان این کلمه ایران تنها اصطلاح جغرافیایی شده بود و در کتاب‌های جغرافیا دشت وسیعی را که شامل ایران و افغانستان و بلوچستان امروز باشد فلات ایران می‌نامیدند و مملکت ما را به زبان فرانسه «پرس» و به انگلیسی «پرشیا» و به آلمانی «پرزین» و به ایتالیایی «پرسیا» و به روسی «پرسی» می‌گفتند و در سایر زبان‌های اروپایی کلماتی نظیر این چهار کلمه معمول بود.سبب این بود که هنگامی که دولت هخامنشی را در سال ۵۵۰ پیش از میلاد، یعنی در ۲۴۸۴ سال پیش کوروش بزرگ پادشاه هخامنش تشکیل داد و تمام جهان متمدن را در زیر رایت خود گرد آورد، چون پدران وی پیش از آن پادشاهان دیاری بودند که آن را «پارسا» یا «پارسوا» می‌گفتند و شامل فارس و خوزستان امروز بود مورخین یونانی کشور هخامنشیان را نیز بنابر‌‌ همان سابقه که پادشاهان پارسی بوده‌اند «پرسیس» خواندند و سپس این کلمه از راه زبان لاتین در زبان‌های اروپایی به «پرسی» یا «پرسیا» و اشکال مختلف آن در آمد و صفتی که از آن مشتق شد در فرانسه «پرسان» و در انگلیسی «پرشین» و در آلمان «پرزیش» و در ایتالیایی «پرسیانا» و در روسی «پرسیدسکی» شد و در زبان فرانسه «پرس» را برای ایران قدیم پیش از اسلام (مربوط به دوره هخامنشی و ساسانی) و «پرسان» را برای ایران بعد از اسلام معمول کردند.تنها در میان علما و مخصوصا مستشرقین معمول شده که کلمه ایران را برای تمام علوم و تمدن‌های قدیم و جدید مملکت‌ها و نژاد‌ها به کار بردند و از آن در فرانسه «ایرانین» و در انگلیسی «ایرانیان» و در آلمانی «ایرانیش» صفت اشتقاق کردند و این کلمه را شامل تمام تمدن‌های ایران جغرافیایی امروز و افغانستان و بلوچستان و ترکستان (تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان امروز) و قفقاز و کردستان و ارمنستان و گرجستان و شمال غربی هندوستان دانستند و به عبارت اُخری یک نام عام برای تمام ممالک ایرانی‌نشین و یک نام خاص برای کشوری که سرحدات آن در نتیجه تجاوزهای دول بیگانه از شمال و مشرق و مغرب در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی تعیین شده بود، وضع کردند.

سعید نفیسی، تهران، ۱۰ دی ماه

به نقل از تاریخ ایرانی

 

 

غییر نام فارس به ایران و پیآمدهای آن به کشور های حوزه!

 

۲۳ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۵

 

دانشمندان  ناسیونالیست ایران زمانی که خواستند تا نام فارس  یا پرشیا را به ایران تغیر دهند می دانستند که با این کار بر دور خرمن  بزرگ فرهنگ، تاریخ و تمدن  یک حوزۀ بزرگ تمدنی ریسمان انحصار می کشند و همه چیز را به نام خود تسجیل می کنند. این خود گونۀ تجاوز بر حق فرهنگی و تاریخی کشور های می تواند تعبیر شود که در برپایی این کاخ بلند تاریخی و تمدنی در این حوزه سهم داشته  و امروزه کشورهای جداگانه یی اند.  تا سال 1314 خورشیدی برابر با 1935 میلادی کشوری که امروز در هم سایه‏گی ما به نام ایران زنده گی می کند، به نام  فارس یاد می شد که در زبان های دیگر از آن  به نام‌های پرشیا، پرشین، پرس، پرسی، پرسیس و پرسیدا نیز یاد شده است.

 

پس از جنگ جهانی اول  در اروپا رشته اندیشه های ناسیونالیسی و نژاد پرستانه یی پدید آمدند که بعداً چنین اندیشه های نه تنها در اروپا  گسترش یافتند؛ بلکه کشور هایی را در آسیا نیز در نوردیدند.  چنین اندیشه هایی به حوزۀ  ما و افغانستان نیز رسیدند. چنان که ما خود را آریایی دانستیم و گفتم معنای آریایی یعنی نژاد «نجیب» و آریایی ها نجیب زاده گان اند.  این که آرایایی ها چگونه نژادی اند و پیش از آمدن آریایی ها در این  حوزه چه گروه های انسانی می زیستند، بحثی است که نه من توان پرداختن به آن را دارم و نه هم می توان بر آن نقطۀ انجام گذاشت؛  ولی یک چیز  روشن است و آن، این که از مفهوم  نجیب زاه گی آریایی ها اند یشۀ بوی ناک تفوق طلبانه قومی و نژاد پرستانه بر می خیزد، نمی توان تردید کرد. دانش ثابت می سازد که هیچ  نژادی در نجیب و هیچ نژادی نا نجیب نیست. وقتی یک قوم یا یک نژاد را نجیب  می گوییم، در حقیت آن نژاد را  با نژاد های دیگر مقایسه کرده ایم! تازه نجیب و نانجیب مفاهیم نسبی اند. این مفهوم از ذهن من تا ذهن کسی می تواند رنگ و بوی جداگانه یی داشته باشد.

 

به هر صورت  حوزۀ آریانا یا ایران تاریخی را حوزه آریایی ها  یا نژاد آریا می دانند.  در نزد اروپاییان، آریانا یا ایران بیشتر به مفهوم  یک جغرافیای تمدنی مطرح  بوده است؛ اما زمانی که  از نظر تاریخی به این حوزه نگاه می کنیم  در می یابیم که این حوزه به هیچ صورت حوزۀ زیستی یک نژاد خاص نبوده است.  کشورهای و ساحات قومی جداگانه یی از این حوزه بر خاسته اند مانند: ایران، افغانستان، بلوچستان، اوزبیکستان، کردستان، ارمنستان، گرجستان، ساحات شمال غربی هندوستان و …  می بینیم که چه ساحۀ بزرگی روزگاری به نام ایران  یاد می شده است که امروزه این حوزۀ بزرگ تاریخی به یک بخش آن  مسما شده است.

 

همیشه نام ایران مرا به یاد آن صنعت شعری می اندازد به نام «تسمیۀ اسم کل  به اسم جز» . این جا نیز بخشی از آن ایران تاریخی  می خواهد  از تمام  این حوزۀ تمدنی نماینده گی کند و می خواهد بگوید که تمام دست آورد های تمدنی، تاریخی – فرهنگی و تمام شخصیت های علمی و فرهنگی این حوزه به این بخش تعلق دارد که همان کشور کنونی ایران است.

 

در زمان رضا خان، دانشمندان ناسیونالیست ایرانی چون: سعید نفیسی، محمد علی فروغی، سید حسن تقی زاده و شمار دیگری بر بنیاد یک اندیشۀ ناسیونالیستی تندوروانه، پیش گام شدند، تا  خود را به آن ریشه های تاریخی و استوره ای ایران باستان برسانند.  گویند سعید نفیسی که بیشتر از دیگران با رضا خان نزدیک  بود و مشاور خاص او، پیشنهاد تغیر نام فارس به ایران را با رضاخان  در میان گذاشت.

 

البته این پیشنهاد در همان  زمان مخالفانی نیز داشت و تا هنوز نیز مخالفانی دارد. هنوزهم شماری از ایرانیان باور دارند که با تغییر نام فارس به ایران  نه تنها به مردم ایران ستم روا داشته شده؛ بلکه در جهت دیگر به حق کشورهای برخاسته از این حوزه  تمدنی نیز ستم شده است.

 

مخالفان استدلال می کردند که چه  در تمدن مصر و چه در تمدن هند و چه در کشور های غربی، کشور آنان به نام های که پیش از این یاد شدند،  شناخته شده است و تغییر نام می  تواند رابطه های فرهنگی و تاریخی مردم را  قطع و جهان را در شناخت آنان مشکوک سازد. حتا مخالفان  استدلال می کردند که «ایران» نمی تواند آن بار معنایی، فرهنگی و تمدنی را که در  واژۀ «پرشیا» نهفته است به دیگران انتقال دهد.

 

به هر صورت رضا خان سرانجام به سال 1935میلادی تصمیم خود مبنی  بر تغییر نام  فارس یا پرشیا را  به ایران، به کشورهای جهان و کشورهای منطقه و از آن شمار به افغانستان اطلاع  می دهد و از این کشورها می خواهد تا پس ازین قلمروی را که او بر آن حکومت می کند به نام «ایران»  بشناسند و در رابطه  های سیاسی و اسناد رسمی خود نام ایران را به کار گیرند.

 

من نمی دانم که کشورهای منطقه چقدر متوجه این حساسیت شده بودند که این تغییر نام رابطۀ آنان را با ریشۀ تاریخی – فرهنگی شان قطع می کند و مشکلاتی را برای  شان پدید می آورد.  برای آن که فارس با تغییر نام  به ایران تمام دست آوردها تمدنی و فرهنگی این حوزه را به نام  خود تسجیل کرده بود.  کشور ها بر سر قلمروها  در برابر هم قرار می گیرند می جنگند؛ اما تاریخ و فرهنگ نیز قلمرو است، قلمروی که زوال ندارد. گاهی دولت های بی فرهنگ و از آن شمار دولت های افغانستان نمی توانند این قلمرو با شکوه و زوال نا پذیر را ببینند و از آن پاسداری کنند. هم اکنون یک دانشجو در افغانستان، تاجیکستان، اوزبیکستان، آذر بایجان و… زمانی که می بیند یک نویسندۀ ایرانی یا یک خاور شناس غربی  نوشته است  مولانا جلال الدین ایرانی، ناصر خسرو ایرانی، سنایی ایرانی، جامی ایرانی،  رودکی ایرانی، نظامی گنجه ای ایرانی، مهستی ایرانی، خاقانی ایرانی  و سر انجام میرزا عبدالقادر بیدل ایرانی، میرزا غالب ایرانی، ابن سینای ایرانی، ابوالریحان بیرونی ایرانی  … نخستین پرسشی که در ذهن دانش‌جویان این کشورها می گذرد این است که این همه شخصت علمی – فرهنگی از ما نیستند؛ بل از ایران  اند. دل تنگ می شوند. یگانه کاری که می کنند این است که از استادان خود می پرسند که چرا  ایران این  شخصیت های ما را  به نام خود کرده است؟  مگر این شخصیت ها همه ایرانی اند و از ما نیستند؟ این که استادان چه پاسخی می دهند، من نمی دانم؛ اما برای یک دانش آموز مثلأ در درۀ یمگان بدخشان، دانش آموزی هر روزه زیارت حکیم ناصر خسرو  بلخی را می بیند و حس می کند او از سرزمین افغانستان است و بعد در کتابی  یا مقاله یی می خواند که او را ایرانی نوشته اند،  پرسش هایی در ذهنش بیدار می شوند که استادش هرگز نتواند او را قناعت دهد.

 

من خود بارها شاهد بوده ام و هنوزهم هستم، آنانی که به زبان، تاریخ و ادبیات از پنجرۀ غبار گرفته ای سیاست  نگاه می کنند، پیوسته با صدای بلند گفته اند: این شاعر، دانشمند و نویسنده را که نام می بری، همه از ایران اند. بعد به گفتۀ مردم کاسه  را بردار و حوض را پرکن.

 

دو گونه ایران را باید از هم تفکیک کرد. یا ایران را می توان از دو زاویه نگاه کرد. یکی ایران  تاریخی یا ایران شاهنامه او دیگری ایران امروزی به حیث یک واحد سیاسی مشخص. این واحد سیاسی همان گونه که گفته شد هویت تاریخی اش بخشی از هویت همان ایران تاریخی است. همان گونه که افغانستان نیز در این هویت شریک است. یا بهتر است گفته شود که هویت تاریخی افغانستان بخشی از هویت ایران تاریخی و خراسان بزرگ است.  این هر دو کشور از یک حوزۀ تمدنی برخاسته اند و ریشه های تاریخی – فرهنگی مشترک و یگانه دارند. وقتی فردوسی از ایران، ایران زمین  و ایران شهرسخن می گوید هدفش همین ایران امروزی نیست؛ بلکه هدفش  همان حوزۀ بزرگ تمدنی است که هم ایران، هم افغانستان  و هم کشورهای دیگر را در بر می گیرد.  می دانیم که امروزه این حوزۀ بزرگ تمدنی به کشور های گوناگونی  تقسیم شده است. چنین است که این کشورها در تمام دست آورده های هنری، علمی، فرهنگی و تمدنی این حوزه شریک اند و هیچ کشوری حق ندارد، ادعا کند که او یگانه وارث این حوزۀ تمدنی است. به زبان  دیگر حق ندارد ادعا کند که آفرینندۀ تمام دستاوردهای فرهنگی و تمدنی این حوزه است.

 

شاعران دوران غزنوی، سلطان محمود امپراتور غزنه را  به نام خسرو ایران ستوده اند، مگر غزنی در ایران امروزی است، نه بلکه آن شاعران به آن ایران تاریخی نگاه می کنند. وقتی شاعران، شاهان سلسلۀ درانی در افغانستان را به نام شاهان خراسان توصیف می کنند، نگاهی به تاریخ  و به روزگارانی دارند که این سرزمین بخش بزرگ خراسان بود.

 

شاید سال 1354 خورشیدی بود، تازه به شعر روی آورده بودم. رویداد های فرهنگی را دنبال می کردم ؛ ولی هنوز در نشست ها راهی نداشتم. روزی سخن رانی استاد عبدالحی حبیبی را در یکی از کنفرانس های که در هوتل انترکانتیننتال کابل راه اندازی شده بود، از رادیو می شنیدم که می گفت: زمانی که حکومت فارس تصمیم گرفت تا نام خود را به ایران تغیر دهد و از تصمیم خود افغانستان را آگاه ساخت، من همراه با میر غلام محمد غبار و چند تن از روشنفکران و دانشمندان عرصۀ تاریخ به نزد فیض محمد ذکریا که در آن روزگار  وزیر خارجۀ افغانستان بود رفتیم و گفتیم که افغانستان حق دارد تا در زمینه اعتراض کند و این نام را نپذیرد. پی آمد های این تغییر نام را برایش یاد آوری کردیم. استاد حبیبی می گفت نمی دانم چه دلایلی وجود داشت که افغانستان در زمینه هیچ واکنشی نشان نداد.

 

شاید دولت افغانستان با آن سکوت شرمسارانه دو دسته تمام تاریخ وتمام شخصیت های تاریخی و علمی فرهنگی این آب و خاک را دو دسته  به ایران بخشید که نماد بزرگ وطن فروشی است.

 

شاید این یک سکوت آگاهانه بود، چون پس از آن دیدیم که شماری از عربده جویان تفوق طلبی زبانی، زبان دراز کردند که این زبان پارسی زبان بیگانه است. میر محمد صدیق فرهنگ در خاطرات خود می نویسد که در تصویب قانون اساسی سال 1963میلادی افغانستان شماری از متعصبان زبانی، زبان در کام هم کرده بودند و عزم را جزم تا یک قلم زبان پارسی را  به نام زبان بیگانه از خط رسمیت در افغانستان بیرون کنند، او می گوید وقتی من چنین دیدم از  پارسی، دری انتخاب کردم  که هرد دو  یک زبان است، این جا بود که دیگر بهانه یی در دست آنان باقی نماند و چنان شد که دری و پشتو به گونۀ زبان های رسمی در کشور  به تصویب رسید.

 

حال که ایران  و ترکیه می خواهند تا مثنوی معنوی به حیث اثر فرهنگی این دو کشور در یونسکو ثبت شود، دقیقاً از همین تفکر تفوق طلبانۀ ایران بر می خیزد. برای آن که آنان بلخ آن روزگار را نیز بخشی از ایران می دانند؛ اما نمی خواهند به این نکته اذعان کنند که از ایران تاریخی تا ایران امروز فاصله زیاد است. اگر به گذشته بر گریدم، ساحات وسیع ایران امروز و ساحاتی از افغانستان و از آن شمار بلخ بخشی از قلمرو سلطان محمد خوارزم شاه بود و در آن روزگار این سرزمین به نام خراسان یاد می شد.

 

بسیار خوانده ایم که خراسان را چهار شهر بزرگ بود:  بلخ، هرات، نیشابور و مرو. بلخ در آن روزگار مرکز مهم تمدن، دانش و معارف اسلامی بود. آن رالقب های «قبتة الاسلام» و «ام البلاد» نیز بود. امروزه بلخ یکی از زیبا ترین و توسعه یافته ترین شهر های افغانستان  نیز هست. اگر به آن حساب هم  که بر گردیم، مولانا یک خراسانی است و خراسان  نام دیگر افغانستان و آن شهر خراسان بخشی از افغانستان.

 

در تاریخ گره های هست که نمی توان آن را گشود، چنگیز و چنگزیان با سپاه خشمگین سرازیر شده بودند تا سلطان محمد خوارزم شاه را با خیره سری های که داشت، از اورنگ بر اندازند و شهر ها را خاک و خاکستر سازند. مگر پدر مولانا صدای سم اسبان چنگیز را شنیده بود که تا او از مرز ها می گذرد و به بغداد می رسد  دیگر شهر آبادان  بر جای نمی ماند.  آنان تا از آمو دریا گذشتند مردمان را از تیغ کشیدند، دانشمندان را کشتند و شهر های آبادان را به آتش می کشیدند و برباد می دادند. سلطان العلما گویی این همه حوادث را یده بود که پای در رکاب سفر گذاشت. او در این سفر تاریخی در حالی که مولانای 12 ساله با او بود، در نیشابور در 616 با شیخ فریدالدین عطار دیدار کرد.  زمانی درازی نگذشته بود که آن شیخ بزرگوار به سال 618 در شهر شادیاخ به وسیلۀ سپاهیان خون ریز چنگیز کشته می شود. گویی چنگیزیان گام به گام کاروان سلطان العلما را دنبال می کردند.  آن سال ها سال های فروپاشی شهر ها و به خاک افتادن اورنگ نشینان بود چه در ایران امروز و چه در افغانستان امروز. نه در ایران مرکزیتی برجای ماند نه در افغانستان.

 

حال مولانا خورشیدی است که روشنایی اش به همه جهان رسیده است؛ اما این خورشید جهان تاب از بلخ  سر به در آورده و در  قونیه اصطرلابی ساخت از عشق و سخن. حال چگونه می توان زمانی که میراث فرهنگی او به میان می آید، افغانستان  این خراسان دیروز را نا دیده گرفت؟

 

این که ایران و ترکیه پیشنهاد ثبت مثنوی معنوی را به حیث یک اثر فرهنگی جهانی به یونسکو داده اند کار شایسته یی هست، چون چنین چیزی هایی در کلۀ دولتمردان ما نمی گذرد. کار نا خوش آیند این که این دو کشور چگونه بدون هم آهنگی وتفاهم با افغانستان چنیین کرده اند؟ چگونه خواسته اند تا سهم افغانستان و همه کشور های حوزه را در این امر بزرگ نادیده گیرند. من امید وارم  این بار دولت افغانستان چون گذشته گان خویش، خاموش نماند در غیر آن باید منتظر بمانیم که فردا و پس فردا شخصت های دیگری را از دست دهیم، شاید فردا رحمان بابا، خوشخال خان،  حمید مومند  و دیگر بزرگان ادبیات پشتو هم به نام پاکستان شناخته شوند، بعد ما بمانیم و گزافه هایی از 5000 سال تاریخ وهیچ و بعد همسایه ها و جهانیان ما را به نام هیچستان یاد کنند!

 

پرتو نادری

 

جوزای 1395

 

کابل

 

نوروز: روزی که پارس رسما ایران شد

 

 

نگارش از Ilia Nick

تاریخ انتشار ۲۱/۰۳/۲۰۱۸ – ۱۳:۲۷

هم‌رسانی این مطلبنظرها

 

روز اول فروردین ۱۳۱۴ شمسی مطابق بخشنامه وزارت امور خارجه نام پارس یا پرشیا، رسما به ایران تغییر یافت.

 

 

 

 

روز اول فروردین برابر بیست یکم مارس برای ایرانیان بیش از هرچیز یادآور عید باستانی نوروز است اما شاید بسیاری نمی‌دانند همین روز در تاریخ معاصر ایران سالگرد رویداد مهم دیگری نیز هست: روز تغییر نام این کشور از «پارس» یا «پرشیا» به «ایران».

 

روز اول فروردین ۱۳۱۴ شمسی مطابق بخشنامه وزارت امور خارجه نام پارس یا پرشیا، رسما به ایران تغییر یافت. گرچه روز ۶ دی ۱۳۱۳ شمسی دولت ایران با انتشار اعلامیه‌ای از دیگر کشورها خواسته بود در مکاتبات رسمی به جای واژه‌های پرشیا، پرس و پرسه، نام «ایران» را به کار ببرند.

 

تا آغاز سده بیستم، مردم جهان، ایران را با نام پارس، پرس یا پرشین می‌شناختند اما در دوره رضاشاه بحث بازگشت به ایران باستان و تاکید بر ارزشهای پیش از اسلام قوت گرفت و در پی آن گروهی از روشنفکران از جمله سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده درباره تغییر نام کشور بازاندیشی کردند.

 

 

 

 

 

سعید نفیسی،‌ محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی زاده

 

سعید نفیسی که از مشاوران نزدیک رضاشاه بود به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد.

 

نفیسی دلایل خود را برای این پیشنهاد در مقاله‌ای با عنوان «از این پس همه باید کشور ما را بنام ایران بشناسند» در روزنامه اطلاعات منتشر کرد.

 

 

 

پربیننده‌ترینبیشتر بخوانیدبوسه دردسرساز؛ جنی هرموسو خواستار مجازات رئیس فدراسیونفوتبال اسپانیا شد

 

وی با برشمردن دلایل تاریخی و ریشه‌شناختی نامهای کهن سرزمین و اقوام ایرانی استدلال کرد که کلمه ایران کهن‌ترین نامی است که این سرزمین به آن نامیده شده است.

 

**بیشتر بخوانید: **

 

انکار فرهنگ ایرانی، انکار خرده‌فرهنگ‌های ایرانی است

 

وزیر ارشاد: تقویت زبان های قومی عامل انسجام هویت ملی و تعالی زبان فارسی

 

وی در پایان مقاله خود می‌افزاید: «اینکه اروپائیان مملکت ما را در عرف زبان خود پرس یا نظایر آن می‌نامیدند و این عادت مورخین یونانی و رومی را‌‌ رها نمی‌کردند، چه از نظر علمی و چه از نظر اصطلاحی، به هیچ وجه منطق نداشت زیرا که هرگز اسم این مملکت در هیچ زمان پراس یا کلمه‌ای نظیر آن نبوده و همواره پارس یا پرس نام یکی از ایالات آن بوده است که ما اینک فارس تلفظ می‌کنیم. حق همین بود که ما از تمام دول اروپا خواستار شویم که این اصطلاح غلط را ترک کنند و مملکت ما را همچنان که ما خود همواره نامیده‌ایم ایران و منسوب آن را ایرانی بنامند.»

 

روزی که نام پرشیا و پرسه به ایران تغییر یافت

 

«در روز ۶ دی ۱۳۱۳ شمسی دولت ایران طی اعلامیه‌ای رسمی از کشورهای خارجی خواست در مکاتبات رسمی خود از واژه‌های پرشیا، پرس و پرسه به جای واژه ایران استفاده نکنند.»

 

به گزارش ایسنا، تاریخ ایرانی نوشت: «تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با عنوان رسمی پارس یا پرشین می‌شناختند اما در دوران سلطنت رضاشاه که بحث رجعت به ایران باستان و تاکید بر ایران پیش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه‌ای از روشنفکران باستان‌گرا مانند سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده در حکومت پهلوی اول با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که به این منظور اقداماتی را انجام دادند. سعید نفیسی از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به «ایران» تغییر یابد. این پیشنهاد در دی ‌ماه ۱۳۱۳ شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت. این تصمیم بعد از ۷۶ سال هنوز هم محل مناقشه است. مخالفان این تغییر معتقدند که ایران نمی‌تواند آن بار معنایی، فرهنگی و تمدنی‌ای را که در اصطلاح «پرشیا» نهفته است و غیر ایرانیان از دیرباز با آن آشنایی دارند، منتقل کند. گروهی معتقدند که رضاشاه فقط به دلیل سیاسی برای تثبیت حکومت اقتدارگرایانه خود چنین تصمیمی گرفته است. این دسته از تحلیلگران می‌گویند اصل اقدام را باید متوجه جمعی از نخبگان فرهنگی و سیاسی آن دوره از جمله افراد ذکر شده دانست که در اقتدار حکومت رضاخانی منافع خاص خود را نیز جستجو می‌کردند.

 

رضاشاه آن قدر به نفیسی اعتماد داشت که وی را مسئول تحصیل و تربیت ولیعهدش (محمدرضا) در دوران تحصیل سوئیس کرد که خاطرات حسین فردوست (دوست و همراه محمدرضا در سوئیس) به خوبی آن را روایت کرده است.

 

یادداشتی را که از نظر می‌گذرانید، مقاله‌ای از سعید نفیسی در روزنامه اطلاعات است که بعد از رسمی شدن عنوان ایران، دلایل و توجیه تاریخی و فرهنگی این انتخاب را با عموم مردم در میان گذاشته است. ‌ متن کامل یادداشت سعید نفیسی که با عنوان «از این پس همه باید کشور ما را بنام ایران بشناسند» منتشر شده بود، به این شرح است:

 

«کسانی که روزنامه‌های هفته گذشته را خوانده‌اند شاید خبر بسیار مهمی را که انتشار یافته بود با کمال سادگی برگزار کرده باشند، خبر این بود که دولت ما به تمام دول بیگانه اخطار کرده است که از این پس در زبان‌های اروپایی نام مملکت ما را باید «ایران» بنویسند.

 

در میان اروپائیان این کلمه ایران تنها اصطلاح جغرافیایی شده بود و در کتاب‌های جغرافیا دشت وسیعی را که شامل ایران و افغانستان و بلوچستان امروز باشد فلات ایران می‌نامیدند و مملکت ما را به زبان فرانسه «پرس» و به انگلیسی «پرشیا» و به آلمانی «پرزین» و به ایتالیایی «پرسیا» و به روسی «پرسی» می‌گفتند و در سایر زبان‌های اروپایی کلماتی نظیر این چهار کلمه معمول بود.

 

سبب این بود که هنگامی که دولت هخامنشی را در سال ۵۵۰ پیش از میلاد یعنی در ۲۴۸۴ سال پیش کوروش بزرگ پادشاه هخامنش تشکیل داد و تمام جهان متمدن را در زیر رایت خود گرد آورد چون پدران وی پیش از آن پادشاهان دیاری بودند که آن را «پارسا» یا «پارسوا» می‌گفتند و شامل فارس و خوزستان امروز بود مورخین یونانی کشور هخامنشیان را نیز بنابر‌‌ همان سابقه که پادشاهان پارسی بوده‌اند «پرسیس» خواندند و سپس این کلمه از راه زبان لاتین در زبان‌های اروپایی به «پرسی» یا «پرسیا» و اشکال مختلف آن در آمد و صفتی که از آن مشتق شد در فرانسه «پرسان» و در انگلیسی «پرشین» و در آلمان «پرزیش» و در ایتالیایی «پرسیانا» و در روسی «پرسیدسکی» شد و در زبان فرانسه «پرس» را برای ایران قدیم پیش از اسلام (مربوط به دوره هخامنشی و ساسانی) و «پرسان» را برای ایران بعد از اسلام معمول کردند.

 

تنها در میان علما و مخصوصا مستشرقین معمول شده که کلمه ایران را برای تمام علوم و تمدن‌های قدیم و جدید مملکت‌ها و نژاد‌ها به کار بردند و از آن در فرانسه «ایرانین» و در انگلیسی «ایرانیان» و در آلمانی «ایرانیش» صفت اشتقاق کردند و این کلمه را شامل تمام تمدن‌های ایران جغرافیائی امروز و افغانستان و بلوچستان و ترکستان (تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان امروز) و قفقاز و کردستان و ارمنستان و گرجستان و شمال غربی هندوستان دانستند و به عبارت آخری یک نام عام برای تمام ممالک ایرانی نشین و یک نام خاص برای کشوری که سرحدات آن در نتیجه تجاوزهای دول بیگانه از شمال و مشرق و مغرب در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی تعیین شده بود وضع کردند.

 

اما کلمه ایرانی یکی از قدیم‌ترین الفاظی است که نژاد آریا با خود به‌ دایره تمدن آورده است این شعبه از نژاد سفید که سازنده تمدن بشری بوده و علمای اروپا آن را به اسم هند و اروپایی و یا نژاد هندو و ژرمنی و یا هند و ایرانی و یا هند و آریائی خوانده‌اند از نخستین روزی که در جهان نامی از خود گذاشته است خود را به اسم آریا نامیده و این کلمه در زبان‌های اروپائی «آرین» به حال صفتی یعنی منسوب به آریا و آری متداول شده است.

 

این‌ نژاد از یک سو از سواحل رود سند و از سوی دیگر تا سواحل دریای مغرب را فرا گرفته یعنی تمام ساکنین مغرب و شمال غربی هندوستان و افغانستان و ترکستان و ایران و قسمتی از بین‌النهرین و قفقاز و روسیه و تمام اروپا و آسیای صغیر و فلسطین و سوریه و تمام آمریکای شمالی و جنوبی را به مرور زمان قلمرو خود ساخته است تمام زبان‌های ملل مختلف آن با یکدیگر روابط و مناسبات گوناگون دارد. تمام مظاهر فکر و تمدن آن با یکدیگر مربوط است. داستان‌ها و معتقدات آن همواره با یکدیگر پیوستگی داشته و همواره کره زمین مظهر خیر و شر آن بوده است. در اوستا که قدیم‌ترین آثار کتبی این نژادست ناحیه‌ای که نخستین مهد زندگی و نخستین مسکن این‌ نژاد بوده است به اسم «ایران وئجه» نامیده شده یعنی سرزمین آریا‌ها و نیز در اوستا کلمه «ابریا» برای همین نژاد ذکر شده است‌. همواره پدران ما به آرائی بودن می‌بالیده‌اند چنانکه داریوش بزرگ در کتیبه نقش رستم خود را پارسی پسر پارسی و آرائی (هریا) از تخمه آریائی می‌شمارد و بدان فخر می‌کند.

 

در زمانی که سلسله هخامنشی تمام ایران را در زیر رایت خود در آورده معلوم نیست که مجموعه این ممالک را چه می‌نامیده‌اند زیرا که در کتیبه‌های هخامنشی تنها نام ایالات و نواحی مختلف قلمرو هخامنشی برده شده و نام مجموع این ممالک را ذکر نکرده‌اند. قطعا می‌بایست در‌‌ همان زمان هم نام مجموع این ممالک لفظی مشتق از آرای باشد زیرا که تمام ساکنین این نواحی خود را آریائی می‌نامیده‌اند و لفظ آریا در اسامی نجبای این ممالک بسیار دیده شده است. قدیمی‌ترین سند کتبی که در جهان موجود است و ضبط قدیم کلمه ایران در آن می‌توان یافت گفته آرا نوستن جغرافیادان معروف یونانی است که در قرن سوم پیش از میلاد می‌زیسته و کتاب وی از میان رفته ولی استرابون جغرافیادان مشهور یونانی از آن نقل کرده و وی آن را «آریانا» ضبط کرده. از این قرار لااقل در دو هزار و دویست سال پیش این کلمه معمول بوده است.

 

بنابراین قدیمی‌ترین نام مملکت ما همین کلمه ایران بوده یعنی نخست نام ایریا که نام نژاد بوده است نام مملکت را آبریان ساخته‌اند و سپس به مرور زمان ابریان، آیران شده و در زمان ساسانیان ایران، ایران (به کسر اول و سکون دوم) بدل شده است و در ضمن اران (به کسر اول) نیز می‌گفته‌اند. چنان که پادشاهان ساسانی در سکه و کتیبه‌ها نام خود را پادشاه ایران و اران می‌نوشته‌اند و از زمان شاپور اول ساسانی در سکه‌ها لفظ انیران هم دیده می‌شود زیار که الف مفتوح در زبان پهلوی علامت نفی و تجزیه بود و انیران یعنی بجز ایران و خارج از ایران و مراد از آن ممالک دیگر بوده است که ساسانیان گرفته بودند.

 

در همین دوره ساسانی لفظ ایرانشهر یعنی شهر ایران (دیار و کشور ایران) نیز معمول بوده است و عراق را که در میان مملکت بدین اسم برده به اسم «دل ایرانشهر» می‌نامیدند. کلمه ایرانشهر را فردوسی و شعرای دیگر قرن پنجم و ششم ایران نیز به کار برده‌اند. پس مراد از ایرانشهر تمام مملکت ساسانیان بوده است چنان که تا زمان حمدالله مستوفی قزوینی مولف نزهت القلوب که در اواسط قرن هشتم هجری بوده یعنی تا چهارصد سال پیش همین نکته رواج داشته است و وی حدود ایران را چنین معلوم می‌کند: از مشرق رود سند و کابل و ماوراءالنهر و خوارزم، از مغرب اران (ماوراء قفقاز) تا قلمرو روم و سوریه از شمال ارمنستان و روسیه و دشت قپچاق و دربند و از جنوب صحرای نجد بر سر راه مکه و خلیج فارس.

 

اما کلمه ایران که اینک در میان ما و اروپائیان معمول است و لفظ جدید‌‌ همان کلمه‌ای است که در زمان ساسانیان معمول بوده در دوره بعد از اسلام همواره متداول بوده است و فردوسی ایران و ایرانشهر و ایران زمین را همواره استعمال کرده و حتی شعرای غزنوی نیز ایرانشهر و ایران را در اشعار خود آورده و پادشاهان این سلسله را خسروان این دیار دانسته‌اند.

 

پس از این که اروپائیان مملکت ما را در عرف زبان خود پرس یا نظایر آن می‌نامیدند و این عادت مورخین یونانی و رومی را‌‌ رها نمی‌کردند چه از نظر علمی و چه از نظر اصطلاحی به هیچ وجه منطق نداشت زیرا که هرگز اسم این مملکت در هیچ زمان پراس یا کلمه‌ای نظیر آن نبوده و همواره پارس یا پرس نام یکی از ایالات آن بوده است که ما اینک فارس تلفظ می‌کنیم.

 

حق همین بود که ما از تمام دول اروپا خواستار شویم که این اصطلاح غلط را ترک کنند و مملکت ما را همچنان که ما خود همواره نامیده‌ایم ایران و منسوب آن را ایرانی بنامند. شکر خدای را که این اقدام مهم در این دوران فرخنده به عمل آمد و این دیاری که نخستین وطن‌نژاد آرای بوده است به‌‌ همان نام تاریخی و باستانی خود خوانده خواهد شد.

 

اینک در پایان این کار مهمی که به صرفه تاریخ ایران صورت گرفته است جای آن دارد که ما نیز در میان اصطلاح باستانی زمانی ساسانی و ادبای ایران را زده کنیم و مملکت ایران را هم پس از این ایرانشهر بنویسم و بگوییم زیرا گذشته از آن که یادگار حشمت و شکوه ساسانیان را زنده کرده‌ایم و دیار اردشیر بابکان و انوشیروان را به همان نامی که ایشان خود می‌خوانده‌اند نامیده‌ایم که کلمه بسیط را به جای دو لفظ مرکب به کار برده‌ایم و امیدوارم که این پیشنهاد در‌‌ همان پیشگاهی که پاسبان تمام بزرگی‌های گذشته و آینده ایران است پسندیده و پذیرفته آید.

 

سعید نفیسی

 

تهران، ۱۰ دی ماه ۱۳۱۳»

 

https://tarikhema.org/Subjects/ancient/iran/

 

 

 

 

https://parsi.euronews.com/2023/08/16/the-us-flexes-its-muscles-in-the-face-of-iran-in-persian-gulf-as-tensions-rise

 

 

 

 

نام‌های ایران

۱۲ زبان

مقاله

بحث

خواندن

ویرایش

نمایش تاریخچه

ابزارها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 

 

بازسازی مدرن نقشه جهان باستان اراتوستن از سال ۲۰۰ پیش از میلاد، با استفاده از نام‌های آریانا و پرسیس

 

ایران و پرشیا در طول تاریخ از نام‌های مورد استفاده برای نامیدن کشور ایران بوده‌اند. در جهان غرب، پرشیا (یا یکی از مشتقات آن) از نظر تاریخی نام رایج ایران بوده‌است. در سنت عربی‌نویسیِ کلاسیک و نوشته‌های متأثر از آن، از عباراتی مانند «بلاد فارس»، «بلاد فُرس»، «بلاد عجم» و… هم برای نامیدنِ ایران استفاده شده است.

 

واژه ایران به عنوان یک درون‌نام، دارای پیشینه‌یِ کاربردی و تاریخی است که از گذشته توسط ساکنین جغرافیای ایران برای نامیدن سرزمین‌شان مورد استفاده قرار گرفته‌است. در مقابل این واژه‌، برون‌نام‌‌هایی نیز برای نامیدن این سرزمین در دیگر زبان‌ها وجود دارد. مهم‌ترین این برون‌نام‌ها، مشتق‌های برآمده از واژه‌ی یونانیِ پرسیس (یونانی: Περσίς، لاتین‌نویسی: Persís) هستند (مانند Persia در انگلیسی) که در جهان غرب مورد استفادهٔ غربی‌ها قرار گرفته اند.

 

واژه ایران از واژه پهلوی ایران (با یای مجهول، پهلوی کتیبه‌ای: 𐭠𐭩𐭫𐭠𐭭) و پارتی آریان (پارتی کتیبه‌ای: 𐭀𐭓𐭉𐭀𐭍) آمده‌است.[۱][۲] این واژه در لغت به معنای «ایرها(آریایی‌ها)/ایرانیان» است. تلفظ‌های دیگری از این واژه دست‌کم به حدود هزاره یکم پیش از میلاد بازمی‌گردند و از آنان برای اشاره به مردم ایران بهره گرفته می‌شده اما استفاده از آن برای اشاره به یک سرزمین جغرافیایی و یک واحد سیاسی، از سده سوم میلادی و دوره شاپور یکم ساسانی آغاز شد.[۱] «انیران» متضاد این واژه و به معنای ناایرانی است.[۳]

 

واژگان پارس، «شاهنشاهی پارسی» و مشتقات آن نیز در کتیبه‌های گوناگونی از هزاره سوم پیش از میلاد از جمله کتیبه سومری فرمانروای شهر اُدب لوگال آن -موندو با تلفظ پارهسی یا همچنین در کتیبه‌های هخامنشی از جمله کتیبه آرشام یافت شده در همدان و نیز داریوش بزرگ به کار رفته‌اند.[نیازمند منبع]

 

در نوروز سال ۱۹۳۵ (فروردین ۱۳۱۴ خورشیدی)، رضاشاه از دولت‌های خارجی خواست تا در مکاتبات رسمی از عبارت ایران که توسط خود ایرانیان از گذشته استفاده می‌شده، برای کشور استفاده کنند.[۴] متعاقباً، صفت رایج برای شهروندان ایران در کشورهای مورد نظر از پرشین به ایرانی تغییر کرد. در سال ۱۹۵۹، دولت محمدرضا پهلوی، اعلام کرد که پرشیا و ایران را می‌توان به جای یکدیگر، در مکاتبات رسمی استفاده کرد.[۵] با این حال، این موضوع هنوز مورد بحث است.[۶]

 

ریشه‌شناسی[ویرایش]

پرشیا[ویرایش]

یک نقشهٔ بریتانیایی مربوط به سال ۱۸۰۸ میلادی، در این نقشه از واژه پرشیا استفاده شده‌است.

 

یونانیان در سده پنجم پیش از میلاد از صفت‌هایی مانند پرسیس (یونانی: Περσίς، لاتین‌نویسی: Persís)، پرسیکه (Περσική، ل: Persikḗ) و پرسس (Πέρσης، ل: Pérsēs) برای اشاره به امپراتوری پهناور کوروش بزرگ استفاده می‌کردند که به «کشور» معنی شده‌است.

 

چنین واژگانی از واژه پارس (خط میخی هخامنشی: 𐎱𐎠𐎼𐎿، لاتین‌نویسی: Pārsa) در زبان پارسی باستان گرفته شده‌است. نام افرادی که کوروش بزرگ از دودمان هخامنشی از آن‌ها نشأت گرفته و نخستین بار پیش از فتح دیگر سرزمین‌ها بر آن‌ها فرمانروایی کرده‌است.

 

در قسمت‌هایی از کتاب مقدس، جایی که نام این امپراتوری به‌طور مکرر ذکر شده‌است (کتاب‌های استر، دانیل، عزرا و نحمیا)، به آن پارس (عبری توراتی: פרס، لاتین‌نویسی: Paras‎) و گاهی پارس و ماد (פרס ומדי، Paras u Madai) گفته می‌شود.

 

بر اساس کتاب اسناد نام خلیج فارس (صفحه‌های ۲۲ تا ۳۶) اعراب نیز از ایران و شاهنشاهی پارس (ساسانی) به عنوان سرزمین پارس (عربی: بلاد فارس) و به عبارت دیگر سرزمین‌های پرشیا نام برده‌اند. نام رایج این سرزمین در ادبیات و نوشتارهای مسلمانان نیز از بلاد عجم (عربی: بلاد عجم) به عنوان معادل یا مترادف پرشیا استفاده می‌کردند. مردم ترک از بلاد عجم که تقریباً از قدیمی‌ترین متون که به عربی باقی‌مانده بود استفاده می‌کردند، در قرآن و دوران جاهلیت نیز از عجم برای اشاره به پرشین استفاده می‌شد. در نوشته‌های عربی و تُرکیِ قرونِ میانه، نام ایران نیز دیده می‌شود.

 

ریشه‌شناسی یونانی این نام را به پرسئوس، شخصیت افسانه‌ای در اساطیر یونانی متصل کرده‌اند. هرودوت این داستان را بازگو می‌کند که پارسیان نام خود را از فردی به نامِ پرسس گرفته‌اند.

 

فرضیه دیگری مطرح است که واژه پرسه و واژه آراتا، مربوط به یک جغرافیا هستند. واژه ایران از واژه کهن‌تری بنام ارتئیان گرفته شده که واژه آراتا نیز با آن پیوند دارد. در منابع کهنی مانند نوشته‌های سومری و اکدی، به آراتا و تمدن آرته و ارتئیان اشاره‌شده‌است؛ همچنین هرودوت که در کتابش آورده‌است که پارسیان در گذشته خود را Artaians یا Artaioi می‌خوانده‌اند. از این رو شاید ارتّه و پَرَشی یکسان و در منطقه جنوب شرقی ایران و خرابه‌های تمدن جیرفت کنونی بوده‌است؛ یعنی ارتّه زیستگاه اصلی آریایی‌های نخستین بوده‌است و اراتا نام دیگر جغرافیای پارس بوده‌است.[۱۹][نیازمند منبع بهتر]

 

ایران[ویرایش]

 

نام «ایران» برای نخستین بار در اوستا به‌صورت airyānąm در زبان اوستایی آمده‌است که یک زبان باستانی ایرانی است که در بخش شمال شرقی ایران بزرگ یا در مناطق کنونی افغانستان، ترکمنستان و تاجیکستان به آن صحبت می‌شده‌است.[۷][۸][۹][۱۰]

 

این واژه در دوران هخامنشی دوباره ظاهر می‌شود، جایی که داریوش در نسخه ایلامی سنگ‌نبشته بیستون دوبار از اهورامزدا به‌عنوان nap harriyanam (خدای ایرانیان) یاد می‌کند.[۱۱]

 

شکل فارسی واژه ایران (Īrān) از پهلوی واژه Ērān (پهلوی کتیبه‌ای: 𐭠𐭩𐭫𐭠𐭭) مشتق شده‌است، که نخستین بار در سنگ‌نبشته‌ای که همراه با نقش‌برجسته بنیان‌گذار شاهنشاهی ساسانی، اردشیر بابکان در نقش رستم مشاهده و تأیید شده‌است.[۱۲] در این سنگ‌نبشته، نام پهلوی شاهنشاه ardašīr šāhšān šāh ērān است، در حالی که در سنگ‌نبشته پارتی که با پهلوی همراه است، از شاهنشاه باعنوان ardašīr šāhšān šāh aryān یاد می‌شود. هر دو عنوان به‌معنای شاه شاهان ایرانیان است.

 

نام ēr- و ary- در ērān و aryān، برگرفته از واژه کهن *arya-[۱۳] (پارسی باستان airya-، اوستایی airiia-، و غیره)، به معنی «آریایی»،[۱۳] و معنای دیگر «ایرانی‌ها» است.[۱۳][۱۴] این اصطلاح به عنوان تعیین‌کننده قومی در کتیبه‌های هخامنشیان و در اوستای مزدیسنا[۱۵] تصدیق شده‌است و «بسیار محتمل»[۱۳] به‌نظر می‌رسد که در کتیبه اردشیر، ārān هنوز این معنی را حفظ کرده‌است.

 

علیرغم این استفاده کتیبه‌ای از ērān برای اشاره به اقوام ایرانی، استفاده از ērān برای اشاره به امپراتوری (و anērān/انیران متضاد برای اشاره به سرزمین‌های روم) نیز در اوایل دوران ساسانیان تأیید شده‌است. هر دو واژه ērān و anērān در متن تقویم سده ۳ نوشته شده توسط مانی استفاده می‌شوند. در کتیبه‌ای از جانشین و پسر اردشیر، ، شاپور یکم «ظاهراً شامل مناطق ایران مانند ارمنستان و قفقاز است که عمدتاً ایرانیان در آن سکونت نداشتند».[۱۶] در کتیبه‌های کرتیر (که سی‌سال پس از شاپور نوشته شده‌است)، کاهن اعظم همان مناطق (به‌همراه گرجستان، آلبانی، سوریه و پونتوس) را در فهرست استان‌های متضاد انیران/Anērān قرار داده‌است.[۱۷]

 

ایران (Ērān) همچنین در نام شهرهایی که توسط شاهنشاهان ساسانی تأسیس شده‌اند، به‌عنوان مثال در Ērān-xwarrah-uhbuhr به معنی «افتخار ایران شاپور» استفاده شده. همچنین در عناوین افسران دولتی مانند “ārān-āmārgar «فرمانده کل ایران» آمده‌است.[۱۸]

 

پیشینه واژهٔ ایران[ویرایش]

همچنین ببینید: ایرانشهر (مفهوم)، ایران‌ویج، و آریایی

پیش از اسلام[ویرایش]

نام ایران (پهلوی کتیبه‌ای:𐭠𐭩𐭫𐭠𐭭) روی دیناری از اردشیر بابکان، بنیان‌گذار شاهنشاهی ساسانی. متن کامل کتیبه پهلوی روی سکه: «مزداپرست، خدایگان اردشیر شاهنشاه ایران که چهره (تبار) از یزدان می‌دارد.»[۱۹]

نام‌های ایران (𐭠𐭩𐭫𐭠𐭭) و انیران (𐭠𐭭𐭩𐭥𐭠𐭭) روی درهمی از شاپور یکم، فرزند اردشیر و دومین شاهنشاه ساسانی. متن کامل کتیبه: «مزداپرست، خدایگان شاپور شاهنشاه ایران و انیران که چهره از یزدان می‌دارد.»[۲۰]

 

گرچه استفاده از «ایرانی» به دوران اوستایی بازمی‌گردد، اما نخستین استفاده از شکل کنونی آن در سنگ‌نبشته نقش‌رستم اردشیر یکم ساسانی دیده شده‌است.[۱۲] شاپور یکم، فرزند و جانشین اردشیر، پس از گسترش مرزهای شاهنشاهی و فتح سرزمین‌های غیرایرانی، خود را «شاهنشاه ایرانیان و انیرانیان» خواند که این عناوین تا سقوط شاهنشاهی ساسانی توسط تمام جانشینان او به‌کار رفت.[۲۱]

 

کتیبهٔ سه‌زبانه‌ی(پهلوی ساسانی، اشکانی و یونانی) روی اسب اردشیر اول ساسانی در کتیبه‌ای در نقش رستم که نوشته‌است:این است پیکر مزداپرست، خداوندگار اردشیر، شاه شاهان ایران، که نژاد از ایزدان دارد، پسر خداوندگار بابک، شاه.»

 

با وجود اینکه ایران در ادبیات ساسانی به مردمان ایرانی اشاره دارد، در همان نوشته‌های نخستین ساسانی از آن به‌عنوان یک نام جغرافیایی نیز استفاده شده‌است.[۱۲] در سنگ‌نوشته شاپور یکم بر کعبه زرتشت، وی شاهنشاهی خود را به دو بخش «ایران» و «انیران» تقسیم کرده‌است. همچنین شاپور یکم شاهنشاهی خود را «ایران‌شهر» (پهلوی کتیبه‌ای: 𐭠𐭩𐭥𐭠𐭭𐭱𐭲𐭥𐭩، کتابی: ، پارتی کتیبه‌ای: 𐭀𐭓𐭉𐭀𐭍𐭇𐭔𐭕𐭓 لاتین‌نویسی: Ērānshahr) نامیده که تمام قلمروی او، صرف نظر از ایرانی بودن یا نبودن، را شامل می‌شده‌است.[۱۲]

 

کتیبهٔ شاپور یکم در کعبه زرتشت (مذکور در بند پیشین) که در آن، سرزمین شاپور، ایران و ایران‌شهر خوانده‌شده‌است.

 

در یک سنگ‌نبشته که سی‌سال پس از شاپور که توسط کرتیر حک شده‌است، واژه «انیران‌شهر» (𐭠𐭭𐭩𐭥𐭠𐭭𐭱𐭲𐭥𐭩) نیز به چشم می‌خورد؛ درحالی که شاپور ارمنستان و قفقاز را بخشی از «ایران» قلمداد کرده بود، کرتیر آن سرزمین‌ها را در «انیران» دسته‌بندی کرده‌است که دلیل آن می‌تواند زرتشتی نبودن این سرزمین‌ها باشد. در کتاب‌چه متأخر «شهرستان‌های ایران‌شهر»، شمال آفریقا و عربستان که در دوران پسین توسط شاهنشاهان ساسانی فتح شده بودند نیز بخشی از ایران‌شهر به حساب آمده‌اند.[۲۲][۲۳]

 

نرسه، هفتمین شاه ساسانی در کتیبه پایکولی، شاهِ شاهانِ ایران نامیده شده‌است.[۲۴]

 

سنگ‌نوشته فارسی میانه در پایکولی

 

ضمنِ وجودِ هر دو واژهٔ ایران و انیران در نوشته‌های مانی، واژه «ایران» در زمان ساسانیان را می‌توان در نامِ اشخاصی مانند «ایران‌گُشنَسپ» یا شهرهایی مانند Ērān-xwarrah-šābuhr، به‌معنای شکوهِ ایرانِ شاپور نیز دید.[۱۷][۲۵]

 

«ایران آمارگر»، «ایران دبیربِد»(دیوان‌دار) «ایران سپاه‌بد» (ارتشبدِ لشکر)، «ایران هَمبارَگبِد» (سرپرست انبار)، «ایران درست‌بِد» (جراح)، از جمله مناصبی هستند که نام ایران در آن‌ها به کار رفته‌است.[۱۲][۲۶][۲۷]

 

از آنجایی که ایران‌شهر در نوشته‌های پیشاساسانی پیدا نشده‌است، تاریخ‌دانان اینگونه برداشت می‌کنند که این مسئله یکی از ابتکارات ساسانیان بوده‌است. در نگارش یونانی سنگ‌نبشته سه زبانه شاپور یکم، «شهر» که به معنای «شاهنشاهی» (امپراتوری) است، ethnous ترجمه شده که در یونانی باستان به معنای «ملت» به‌کار می‌رود. هرچند، ایده یک ملت ایرانی برای یونانیان مسئله تازه‌ای نبود. هردوت، تاریخ‌نگار معروف یونانی در تواریخ خود می‌نویسد که «مادها را Arioi(آریایی) می‌نامند» که این مرتبط (و چه بسا یکسان طبق ساختار آواییِ زبان یونانی) با واژه «ایرانی» است.[۲۰]

 

ایرانیانِ پساهخامنشی، واژه ایران را به هخامنشیان نیز نسبت‌دادند. برای نمونه، ارداویراف‌نامه در شرحِ حمله اسکندر مقدونی به ایران، لفظ ایران را برای هخامنشیان به‌کار برده‌است.[۲۸]

 

استرابون در سده یکم پیش از میلاد، به نوشته‌های اراتوستن، از نویسندگان یونانی معاصر اسکندر، ارجاع می‌دهد که «در سرزمین‌های شمال سند، آریانا گسترده‌است که شامل بخش‌هایی از پارس، ماد، بلخ و سغد می‌شود؛ زیرا این مردمان همگی به زبانی تقریباً یکسان صحبت می‌کنند.» داماسکیوس از اودموس رودسی نقل می‌کند که «مغ‌ها و همه آن‌ها تبار ایرانی (áreion) دارند.» دیودور سیسیلی، تاریخ‌نگار هم عصر سزار و آگوستوس، زرتشت را یکی از ایرانی‌ها (Arianoi) توصیف می‌کند.

 

پس از اسلام[ویرایش]

سده‌های نخست[ویرایش]

مرزهای ایران‌شهر، امپراتوری بیزانس و خلافت راشدین پیش از آغاز فتوحات مسلمانان

 

برای فاتحان مسلمان، واژه‌های ایران و ایران‌شهر واژگان آشنایی نبودند و آن‌ها در عوض از «العجم» و «الفرس» (پارسیان) برای اشاره به سرزمین‌های ایرانی غربی، مناطقی که تقریباً امروزه برای با کشور کنونی ایران است، استفاده می‌کردند. نکته دیگری که در این مسئله اثرگذار بود، این بود که ایران و ایران‌شهر برای مسلمانان یادآور زرتشتیان و ساسانیانی بود که آن‌ها را شکست داده بودند. در واقع با وجود اینکه آغوش مسلمانان برای سنن ایرانی که می‌توانست برایشان سودمند باشد باز بود، آن‌ها هیچ روی خوشی به بار ملی و مذهبی‌ای که در «ایران» وجود داشت، نشان نمی‌دادند. در کنار این‌ها، واژه «انیران» که مسلمانان را نیز در بر می‌گرفت نیز وجود داشت که نمی‌توانست برای آورندگان دین جدید خوشایند باشد.[۲۹]

 

با ظهور عباسیان در میانه‌های سده هشتم میلادی و پایان سیاست‌های اموی مبنی بر برتری اعراب نسبت به سایر مردمان، هویت ایرانی نیز رفته رفته رو به احیا شدن گذاشت.[۳۰] نمود این مسئله را می‌توان در انتقال پایتخت از شام به میان‌رودان جایی که بیش از هزار سال پایتخت شاهنشاهی ایران بود و میراث بزرگ ایرانی‌ای را به دوش می‌کشید دید. همچنین با سقوط بنی‌امیه، در بسیاری از مناطق ایران شرقی حکومت‌های خودگردانی نظیر طاهریان، صفاریان و سامانیان، و حکومت‌های زیاری، آل کاکویه و آل بویه در غرب و مرکز ایران، سر برآوردند. این دولت‌ها از واژه «ایران» به عنوان نشانی از پیوند خود با شاهنشاهان باستانی ایرانی استفاده می‌کردند؛ چنانچه که در نهایت حتی عنوان «شاهنشاه» نیز توسط امرای آل‌بویه مورد استفاده قرار گرفت. این سلسله‌ها با فضایی که به اهل قلم دادند، زمینه‌ساز احیای ایده ایران شدند.[۳۰]

 

مثلاً جنبش ادبی شعوبیه در آن سال‌ها عامل مهمی در رستاخیزِ مفهومِ ایران بود. این جنبش ادبیِ نسبتاً عرب‌ستیز که توسط ایرانیان برپاشده‌بود، به برتری عجم بر عرب می‌پرداخت، زبان فارسی را گرامی می‌داشت، شاهان ایران باستان را ستایش می‌کرد و صفاتی مانند سوسمارخوار و موش‌خوار به اعرابِ فاتح می‌داد.[۳۱]

 

موقعیت جغرافیایی دودمان‌های ایرانی در پایان سده دهم میلادی

 

از آنجایی که مسلمانان به بخش‌های غربی ایران بلاد فارس می‌گفتند و ایرانیان نیز آن را معادل عربی نام ایران در نظر می‌گرفتند، در برخی مواردِ نخستین سده‌های اسلامی، نظیر کتاب تاریخ سیستان که از ایران به عنوان یکی چهار بخش ایران‌شهر یاد می‌کند، دیده شده که واژه ایران در همان معنای اسلامی آن، یعنی سرزمین‌های ایرانی غربی به کار رفته‌است. گرچه هیچ‌گاه این دیدگاه نتوانست رقیبی بر بار معنایی کلاسیک ایران، یعنی تمام سرزمین‌هایی که مردمان ایرانی در آن‌ها زندگی می‌کنند، تبدیل شود.

 

استفاده از واژه ایران در مفهوم ساسانی آن، یعنی اشاره به گروهی از مردم و نه به یک کشور، در نوشته‌های زرتشتی سده‌های اسلامی نیز دیده می‌شود. در دینکرد، یک کتاب مزدایی مربوط به سده نهم میلادی، از ایران برای اشاره به مردم ایرانی و از انیران برای اشاره به غیر ایرانیان استفاده شده‌است. در همین کتاب، هر یک از سرزمین‌های ایرانی‌نشین «ēr deh» خوانده شده که صورت جمع آن به صورت ērān dehān است. در «کارنامگ ارتخشیر پاپگان» (کارنامه اردشیر، پسر بابک) که نسخه فعلی آن مربوط به سده نهم میلادی است، از واژه ایران در عناوین لشکری و کشوری، نظیر شاه ایران، ایران سپهبد استفاده شده‌است و خود کشور ایران‌شهر خوانده شده. در ارداویراف‌نامه در کنار ایران‌شهر، از ērān dahibed نیز استفاده شده‌است. گرچه چنین استفاده‌هایی، یعنی استفاده از نام ایران برای اشاره به مردم و نه کشور، در نوشته‌های زرتشتی پساساسانی بسیار کمیاب است و معمولاً این واژه به عنوان نام کشور مورد استفاده قرار گرفته‌است. در بندهشن ērānag نیز به چشم می‌خورد که به معنای سرزمین ایرانی است.[۱۲]

 

در ادبیات زرتشتی سده‌های میانه، و همچنین ادبیات غیرزرتشتی نخستین سده‌های ورود اسلام به ایران، مزداپرستی و ایرانی بودن مترادف یکدیگر قرار دارند. در نوشته‌های زرتشتی، پیروان ادیان دیگر نه «غیرزرتشتی»، که «غیر ایرانی» نامیده شده‌اند. به عنوان مثال، در ایادگار زریران، واژه ērīh به چشم می‌خورد که به معنای «ایرانی بودن» است و متضاد آن an-ērīh است. همچنین واژه ēr-mēnišnīh، دارای منش ایرانی، نیز دیده می‌شود که an-ēr-mēnišnīh به عنوان متضاد آن در نظر گرفته شده‌است. البته در همه متون این‌گونه نیست. به عنوان مثال، دینکرد مزداپرستان را «ایرانی‌تر» می‌نامد. نوشته‌های مزدایی قرون اسلامی، ایرانویج را مرکز جهان، یا منطقه‌ای که زرتشت در آن تبلیغ مزداپرستی را آغاز کرد، به تصویر می‌کشند.[۳۲]

 

مفهوم «ایرانی بودن» در محاکمه افشین در سال ۸۴۰ میلادی نیز دیده می‌شود. به گفته طبری، افشین که حاکم اسروشنه واقع در منطقه سغد و در حدود تاجیکستان امروزی بود، با این اتهام روبرو شد که در تلاش بوده که روح قومی و ملی ایرانی را زنده کند. این گزارش طبری نشان می‌دهد که نه تنها مفهوم ایرانی بودن حتی در میان مسلمانان سده‌های نخست اسلامی زنده بوده‌است که افرادی در تلاش برای احیای آن بوده‌اند.[۳۳]

 

مطهر بن طاهر مقدسی در کتاب البد و التاریخ می‌نویسد:”زیباترین و پاک‌ترین و بهترین نقطهٔ زمین، ایران است… طولش از رود بلخ تا رود فرات است و عرضش از دریای آبسکون تا دریای فارس و یمن و مکران و کابل و تخارستان و آذربایجان است. پاک‌ترین زمین به‌خاطرِ اعتدال رنگ مردمش و یکنواختی بدن و سلامت عقلشان؛ چون آنان از سرخیِ رومیان، بدخویی ترکان، زشتی چینیان، کوتاه‌بالاییِ یاجوج و ماجوج ماجوج، سیاهی حبشیان و نابه‌اندامی زنگیان در امان بوده‌اند.»[۳۴] او همچنین می‌افزاید که این ویژگی‌ها سبب ایران‌نامیدنِ این ناحیه شده و واژهٔ ایران در زبان بابلی‌های قدیم به‌معنای قلب و دِل بوده‌است.[۳۵]

 

برگی از کتاب مسالک الممالک از ابواسحاق اصطخری که حدود ۱۱۰۰ سال پیش (مقارن با صفاریان و سامانیان و با فاصله‌ای پیرامونِ ۵۳سال از آغاز حکومت غزنویان) می‌زیسته و نوشته‌است: و هیچ مُلک، آبادان‌تر و تمام‌تر و خوش‌تر از مُلکِ ایران‌شهر نیست و قطبِ این اقلیم، بابِل بود و پارس…[۳۶]

 

طبق نسخهٔ مجلس از دیوان ابونواس، شاعر قرن دوم هجری، او در یکی از فارسیاتِ (شعری که شاعر به خواست خود درَش از واژگان و عبارت‌های فارسی بهره گرفته‌باشد) خود پیرامون یک ایرانیِ تُرک یا خراسانیِ بت‌پرست (بودایی) می‌سراید:

 

و آتشان الوهار

وخره ایرانشار

 

همچنین در نسخهٔ ایندیاآفیس دربارهٔ شخصی به‌نام بهروز مجوسی سروده‌است:

 

وخره ایرانشار

بمعقد الزنار

 

واژهٔ ایرانشار، همان ایران‌شهر است.[۳۷]

 

کتیبه‌ای به زبان فارسی میانه از قرن سوم هجری از آنِ یک ایرانیِ مسیحی که بر آن نوشته شده‌است:

 

ēn gōr Hurdād [pusar ī Ohrmazdāfrīd] rāy ast, kū-š xvadāy bē āmurzād. az mān ī Ērānšahr, az rōdestāg Zargān, az deh Xišt

 

این گور، خرداد، پسرِ هرمزدآفرید را است (این گور مالِ خرداد پسر هرمزدآفرید است) که خدایش بیامرزاد. از سرزمین «ایران‌شهر» از روستای زرگان، از ده خشت

غزنویان[ویرایش]

 

شاهان غزنوی نیز مانند سامانیان به اندازه‌ای تحت تأثیر ایران قرارگرفتند و به شجره‌نامه‌سازی براساس شخصیت‌های باستانی ایران تمایل انداختند که جوزجانی می‌نویسد که سبکتگین جزوِ ششمین نسل از فرزندان یزدگرد سوم است. ساخت این شجره‌نامه ناشی از وجود گرایش‌های ایران‌گرایانه بین غزنویان در قرن ۱۱ میلادی بوده‌است.[۳۸]

 

فرخی سیستانی در اشعارش، ایران را به عنوان واقعیتِ معاصرش می‌خواند.[۳۹][۴۰] او سلطان محمود غزنوی را شاه ایران می‌خواند:

 

سَرِ شهریارانِ ایران‌زمین

 

 

که ایران بدو گشت تازه جوان[۴۱]

 

و یا در بیتی دیگر، سلطان محمود را نیز شاه ایران می‌خواند:

 

ای برید شاه ایران، از کجا آیی چنین؟

 

 

نامه‌ها بهرِ که داری؟ باز کن بگذار هین[۴۲]

برگی از کتابِ مجمع التواریخ و القصص که ضمنِ اقلیم‌بندیِ جهان در آن نوشته: حد زمین ایران که میان جهان است، از میان رود بلخ است، از کنار جیحون تا آذربایجان و ارمنیه تا به قادسیه، و فرات و بحر یمن و دریای پارس و مکران تا به کابل و تخارستان و تبرستان؛ و این سرهٔ زمین است (بهترین زمین است).[۴۳]..

 

فردوسی که شاهنامه را در بازهٔ زمانی‌ای از روزگار سامانیان تا غزنویان نگاشته‌است،[۴۴] بیانِ زمانی را می‌کند که رستم فرخ‌زاد (سردار ساسانی) می‌خواهد به جنگ با اعراب برود و نامه‌ای برای برادرش می‌نویسد و در نامه به برادرش می‌گوید:

 

سَخُن هرچه گفتم به مادر بگوی

 

 

نبیند همانا مرا نیز روی

 

 

رهایی نیابم سرانجام ازین

 

 

خوشا بادِ نوشینِ ایران‌زمین[۲۱]

 

اسدی توسی مانند فرخی سیستانی، مفهومِ ایران را در موردِ زمانِ زیستِ خودش به‌کار می‌برد (مردم زمان خودش را ایرانی خطاب می‌کند) و در گرشاسپ‌نامه در مدحِ شاه ارمنستان می‌سُراید:

 

شَهِ اَرمَن و پشت ایرانیان

 

 

مَهِ تازیان، تاجِ شیبانیان[۴۵]

سلجوقیان[ویرایش]

 

اندیشه و مفهوم ایران در دوران سلجوقیان نسبت به دیگر حکومت‌ها، کمتر است. گرایش‌های متعصبانهٔ دینی سلجوقیان موجبِ کاهش و کم‌رنگیِ مفاهیمِ نااسلامی شد؛[۴۶] به اندازه‌ای که برخی ادیبانِ دوران سلجوقی قلم به لعنِ فردوسی و شخصیت‌های باستانی و ایرانی کشیده‌اند. کسانی همچون سیف‌الدین فرغانی، محمد معزی و شاعرِ گم‌نامِ منظومه یوسف و زلیخا، از اسطوره‌های ایرانی به بدنامی و نجاست یادمی‌کنند.[۴۷] اما حتی این موضوع نیز نتوانست به‌کل مانعِ استمرارِ فرهنگیِ مفهوم ایران بشود:

 

کوش‌نامه و بهمن‌نامه دو حماسهٔ نگاشته‌شده در دوران سلجوقی هستند که به ترتیب، ۱۶۰بار[۲۲] و ۱۰۰بار نام ایران را گفته‌اند و از ایران باستان به نیکی یادکرده‌اند.[۴۸]

 

اسفزاری در کتاب روضات‌الجنات فی اوصاف مدینه هرات، خواجه نظام‌الملک را وزیر اعظم مملکت ایران خوانده‌است.[۴۹]

 

یاقوت حموی که در زمان اواخر حکومت سلجوقی آغاز به مهاجرت کرده‌بود و با حمله‌های مغول، پَس رفت و چندسال بعد کتابِ معجم البلدان را نوشت، بارها در کتابش از عنوان «ایران‌شهر» استفاده کرده‌است[۵۰] و مرزهای ایران را از سجستان و کرمان تا ارمنستان و آذربایجان و فارس دانسته‌است.[۵۱]

 

کتیبه نورالدین زنگیِ سلجوقی در سوریه که نوشته‌است: لم‌الموید المنصور المظفر النورالدین/الملوک عده سلاطین قاهر/ جهان‌خسرویِ ایران، امیرالعراقین، شهریارِ شام/ربیع‌الآخر سنه الاحدی واربعین خمسمایه[۵۲]

کتیبه منسوب به آلپ‌ارسلانِ سلجوقی، که در خط دهم نوشته: پهلوانِ جهان، خسرویِ ایران، آلب غازی آغ ارسلان[۵۳]

 

نظامی گنجوی، شاهِ شروان را شاه ایران می‌داند:

 

خاصه ملکی چو شاه شروان

 

 

شروان چه که شهریان ایران[۵۴]

 

و همچنین در بخش ستایش کرپ‌ارسلانِ سلجوقی، سرزمینِ زمانش را ایران می‌نامد:

 

همه عالم تن است و ایران، دل

 

 

نیست گوینده زین قیاس خجل

 

 

چون که ایران دل زمین باشد

 

 

دل ز تن بِه بود یقین باشد[۵۵]

برگی از کتاب تاریخ طبرستان نوشته‌شده در ۶۱۳ هجری قمری که روایت نامه تنسر به گشنسب است و نوشته‌است:”و چون (اسکندر مقدونی) مملکت ایران را بگرفت…”(در خط سومِ نوشته)

ایلخانان[ویرایش]

 

سه دگرگونش با فتوحات مغول و پیدایش دولت ایلخانان در پیِ آن، موجبِ فراهم‌شدنِ پیش‌زمینه‌یِ ظهورِ دوباره‌یِ مفهومِ ایران شدند: ۱-دستگاه خلافت عباسی به عنوان مرکزِ اسلام‌وطنی و زُدایشِ جهان‌گراییِ اسلامی نابودشد؛ ۲-مرز دولت ایلخانی تقریباً منطبق با محدوده جغرافیاییِ ایران‌شهر در ایران پیش از اسلام شد؛ ۳-در دوران ایلخانان، تاریخ‌نگاری جهانی در ایران گسترش یافت و تشخیصِ حدودِ ایلخانان نسبت به دیگر جاهای جهان، موجبِ مشخص‌ترشدنِ چیستیِ ایران در بین دیگر بلاد شد.[۵۶]

 

یکی از نخستین تواریخِ جهانی که به ایران به مفهوم یک کشور مستقل در برابر دیگر سرزمین‌ها پرداخت، کتاب نظام‌التواریخ قاضی بیضاوی است. او می‌نویسد: «این کتاب را از تواریخ معتبر فراهم آوردم نظام التواریخ نام کردم چه در آن سلسله حکام و ملوک ایران که طول آن از فرات است تا جیحون، از دیار عرب تا حدود خجند چنان که یادکرده می‌آید… و به زبان فارسی ساختم تا فواید آن عام‌تر باشد.»[۵۷][۵۸] او علاوه بر پیشدادیان و کیانیان سلسله‌های ایرانیِ پساعباسیان و حکومت ایلخانی را هم دولت ایران دانسته‌است.

 

محمدابن‌علی شبان‌کاره‌ای نویسنده روزگار مغول در مجمع‌الانساب می‌نویسد:” شاه‌جهانِ کبیر، هلاکوخان که اصلِ سلاطینِ ایران‌زمین است، تمامت مملکتی که میراث پدرش تولی‌خان بود، یعنی بلاد غربی به وی(منکوقاآن) ارزانی داشت؛ و آن از آب جیحون است تا کنار فرات و مملکت مصر و شام.[۵۹][۶۰]

 

رشیدالدین فضل‌الله همدانی در جامع‌التواریخ پیرامونِ مرزهای ایرانِ معاصرش می‌نویسد: «مملکت ایران از سرحد آب آمویه (جیحون) تا منتهای تخوم روم و جدول دریای سند و اقاصی دیار مصر و حکومت ارمنیه کبری و ارمنیه صغری است» و عبارت «پادشاه اسلام و ایران» بارها برای نامیدن شاهان ایلخانی به‌کار رفته‌است.[۶۱]

 

برگی از کتاب جامع‌التواریخ که ایرانِ زمانِ ایرج را اینگونه توصیف می‌کند:”و ایران که عبارت است از کنار فرات تا شط جیحون، وسط معموره عالم و خوش‌تر و بهترین عرصه گیتی است.” جالب است که او کمی پیش‌تر، واژه ایران را نیز ریشه‌یابی می‌کند و می‌نویسد:”نام پسر فریدون، “ایران” است؛ نون را به جیم مبدل کردند و به کثرت استعمال، الف ساقط گردید.”(درواقع او واژه ایرج را از ریشهٔ ایران می‌داند)

 

این رویکرد در تاریخ‌نگاری اسلامی-عربی نیز تأثیر نهاد، چنان‌که در جهان عرب و دربار ممالیک از عنوان پادشاهی ایران در آثار تاریخی و مکاتبات اداری استفاده شده و حتی در دیوان رسائل رسمی دولت ممالیک، کاربرد اصلاح باستانی توران برای تمایز سرزمین‌های دشمن ایران، به‌ویژه خانات جغتای با سرزمین ایران رایج گردید. مورخان جهان عرب، دولت ایلخانی را دولتی ایرانی و پادشاهی آن‌ها را در امتداد پادشاهی‌های باستانی و اسلامی ایران تلقی می‌کردند. چنان‌که در مناسبات ایلخانان با ممالیک از غازان به عنوان «خان مملکت ایران» و از ابوسعید به عنوان «شاهنشاه» و «آخرین شاه فرزندان هولاکو شاه ایران» یاد می‌شد. با این حال مورخان عرب برپایه واقعیات موجود، حدود جغرافیایی ایران از غرب، فراتر از فرات ندانسته از این رو در ذکر حدود سرزمین‌های ایران عبارت «از جیحون تا فرات» را به کار می‌بردند. سلاطین مملوک نیز با اذعان به این نکته، تا سرچشمه‌های فرات، یعنی روم و آسیای صغیر را جزو قلمروی کشور ایران می‌شناختند.

 

کوتاه اینکه در دوران ایلخانان، برای اولین بار پس از ساسانیان، با کاهشِ سنی‌گراییِ غزنوی و سلجوقی، مفهوم ایران به جلوهٔ پررنگ‌ترِ ساسانی و باستانیِ خود بازگشت.[۶۲]

 

ملوک‌الطوایفی پساایلخانی[ویرایش]

 

حمدالله مستوفی، نویسندهٔ قرن هشتم قمری در کتاب نزهه‌القلوب هدف خود از نگارش کتاب را «شرح احوال ایران» می‌گوید.[۶۳] همچنین دیاربکر، گرجستان، کردستان، آذربایجان، عراق عجم، عراق عرب، فارس، خوزستان، کرمان و مکران و سیستان، مازندران، گیلان و طبرستان را از ولایات ایران دانسته‌است.[۶۴]

 

تیموریان[ویرایش]

 

تیمور لنگ، در نامه خود به امرای مظفری، خودش را «افتخار تمام ممالک ایران» خوانده‌است.[۶۵]

 

برگی از مجمع‌التواریخِ حافظ ابرو در زمان تیموریان که به بیانِ حمله بهمن، پسرِ اسفندیار به سیستان پرداخته و نوشته‌است:” و بندیان را به دو قِسم کرد و قسمی را به فارس و قسمی را به سرحدِ (مرزِ) ایران فرستاد، آنجا که شبا(نامطمئن از خوانش این واژه) می‌باشد.”

 

یکی از مهم‌ترین آثار جغرافیایی و تاریخی مربوط به تیموریان مسالک الابصار فی ممالک الامصار از ابن فضل‌الله عمری است. او بارها از واژه ایران استفاده‌کرده‌است و دربارهٔ آن سخن‌گفته‌است.[۲۳] او در سِفْرِ سومِ کتاب، یک باب با نام «فی ممالک بیت جَنکِزخان»(اندر ممالکِ چنگیزخان) نوشته است که فصلِ چهارمش به نامِ «فی مملکه الایرانییین»(اندر مملکت ایرانیان) است[۲۴] و در آن پیرامون حدود ایران گفته‌است:«و آن شامل عراق عجم و خراسان است؛ این مملکت درازایش از رود جیحون -که انتهای مرز خراسان است- تا رود فرات را -که جداکنندۀ ایران از شام است- در بر می‌گیرد. و عرض آن از کرمانِ متصل به دریای فارس است که از دریای هند جدا شده، تا انتهای سرزمینی در روم که در دست بازماندگان پادشاهان سلجوقی بود، یعنی تا انتهای مرزهای علایا و انطاکیه کنار دریای روم. در مرزهای شمالی، رودی در کنار باب‌الحدید که به ترکی دمرقاپو گویند و دریای طبرستان که دریای خزر و قلزوم نامیده می‌شود، کشور ایران را از کشور قبچاق جدا می‌کنند.»[۲۵][۶۶]

 

اهمیت این اثر از آنجاست که رویکرد نویسندگان عرب به ایران را به عنوان یک واحد مستقل سیاسی با مرزهای مشخص جغرافیایی بر اساس میراث کهن تاریخی آن نشان می‌دهد. این اثر و آثاری دیگر، پس از سقوط دستگاه خلافت و دهه‌ها نبردهای ایلخانان با ممالیک، تغییر نگرشِ جهانِ اسلامی-عربی نسبت به ایران از ایالتی تحت سیطره خلافت به کشوری مستقل بر اساس هویت باستانی را به‌خوبی آشکار می‌سازند.[۶۷][۶۸]

 

کمال‌الدین عبدالرزاق سمرقندی نیز در کتابِ مطلع سعدین و مجمع البحرین، سلطان ابوسعید را سلطان ایران می‌خواند و در شرحِ نبردِ ابوسعید با امیر ایرنجین می‌نویسد: «و نزدیک بود که لشکر سلطان شکسته‌شود و اگر لطف حق تعالی یاری ننمودی و آنچه مخالفان را در خاطر بودی با ظهور آمدی، از ملک ایران نامی بیش نماندی.»[۶۹] او دربارهٔ حدود ایران نیز می‌نویسد: «و ممالک ابوسعیدی میان آب آمویه و آب فرات بود که ایران‌شهر عبارت از این بلاد است.»[۷۰]

 

آق‌قویونلو و قراقویونلو[ویرایش]

 

شاهان این دو سلسله نیز بارها در نامه‌هایی که با عثمانیان و ترکمانان و… داشته‌اند، شاه ایران خوانده‌شده‌اند. عباراتی مانند ملک الملوک الایرانیه، سلطان سلاطین ایران و حاکم ذوالاقتدار ایران، عباراتی هستند که با آنان معرفی‌شده‌اند.[۷۱][۷۲]

 

صفویان[ویرایش]

 

دو سده پس از ملوک‌الطوایفی ناشی از فروپاشی ایلخانان دوباره در دوران صفوی، بیشتر سرزمین‌های شاهنشاهی ساسانی سابق مجدداً یکپارچگی سیاسی خود را بازیافتند و خود را «شاهنشاه ایران» خواندند. از این عنوان توسط عثمانیان و گورکانیان نیز برای اشاره به فرمانروایان ایرانی استفاده می‌شد.[۷۲]

 

نقاشی‌ای از شاه صفی یکم که او را با عبارتِ دارایِ ایران معرفی کرده‌است.

نامهٔ سه‌برگیِ شاه‌عباس به پاپ کلمنت هشتم که در خط نهم نوشته: در زمان پیش هرگز میانه‌یِ پادشاهان ایران و فرنگستان طریقتِ بازگشت نبوده و با یک‌دیگر الفت و آشنایی ننموده‌اند…(خودش را نخستین شاه ایران می‌داند که با فرنگیان ارتباط برقرارکرده‌است)

 

دو عاملِ وطن‌گریزی در زمان شاه‌تهماسپِ صفوی و جذبه و رفاهِ مادی در هندوستان، سببِ مهاجرت ۷۵۰ شاعرِ ایرانی به هندوستان شد.[۷۳] اشعاری که این شاعران در بابِ دوری از وطن و ایران نوشته‌اند، دیدِ خوبی از مفهوم و تداومِ ایران در عصر صفوی ارائه می‌کنند.

 

میرسنجر کاشانی می‌سُراید:

 

به آهنگ ایران نوایی بزن

 

 

نوای وطن آشنایی بزن[۷۴]

 

اشرف خراسانی می‌سراید:

 

اشرف از کشور ایران نَکَنی دل که نهال

 

 

چون ز جا کنده شد از نشو و نما می‌افتند[۷۵]

 

صلایی اسفراینی می‌سراید:

 

عطای هند و لقایش به یکدگر هشتم

 

 

خدا نسیب کند سیر کشور ایران[۷۶]

 

و اشعار فراوانِ دیگر…[۷۷]

 

برگی از کتاب اوصاف الامصارِ محمدمفید مستوفی بافقی، نویسندهٔ دوران صفوی که به ولایات فردوس‌صفات ایران اشاره می‌کند و در صفحات پسین، آنان را با شهرستان‌هایشان نام می‌برد. ایالات داغستان و اران و گرجستان را نیز ذکر کرده که امروزه جزوِ ایران نیستند.[۱۷]

 

در مدیحه‌های درباری، شاه‌عباس با عباراتِ «اعلی فرمان‌روای ایران و شاهنشاه زمان، ظل‌الله الملک المستعان، غلام با اخلاص حضرت شاه مردان سلام‌الله‌علیه، ابوالمظفر شاه‌عباس بهادرخان» خطاب‌شده‌است.[۷۸] سه عبارت نخست، به ترتیب، بیانگرِ آگاهی تاریخی-جغرافیایی از ایران‌زمین، صوفیانِگی و شیعه‌گری هستند. عبارت پایانی، عنوانی مغولی و میراث ایلخانان و تیموریان است.[۷۹]

 

دو برگ از وقف‌نامهٔ شاه‌سلطان‌حسین صفوی که او را پادشاه ایران خوانده‌است

افشاریه[ویرایش]

سکه طلا (ضرب شیراز) و نقره (ضرب تفلیس) هر دو به تاریخ سال ۱۱۴۹ قمری (۱۷۳۷ میلادی)

 

با آغاز پادشاهی نادرشاه افشار، وی بنابر رسوم رایج برتخت‌نشینی، اقدام به ضرب سکه‌های «جلوس شاهی» خودش کرد. سکه‌هایی که به این منظور شدند، عبارت «سکه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان نادر ایران زمین و خسرو گیتی ستان» را بر خود داشتند. این سکه‌ها اگرچه به‌مناسبت آغاز پادشاهی نادر ضرب شدند، ولی ضرب آن‌ها تا دومین سال حکومت وی نیز ادامه یافت.[۸۰][۸۱][۸۲][۸۳]

 

براساسِ مکاتبات نادرشاه و شاهان عثمانی در نامهٔ همایون دفتری (نام مجموعه نامه‌های شاهانه در زمان عثمانیان)، نادرشاه و سرزمین او همواره از جانب خودش و از جانب شاهان عثمانی، به ترتیب، «شاه ایران» و «ایران» نامیده‌شده‌اند.[۸۴]

 

مُهر نادرشاه بر نامه‌هایش که در آن نوشته‌شده: نگین دولت و دین رفته چون از جا/ به‌نام نادرِ ایران قرار داد خدا.

زندیه[ویرایش]

 

کتاب گلشن مراد، سلطنت شاهرخ زند را از آن ایران می‌داند عنوان یکی از بخش‌های کتابش اینگونه است: “ذکر جلوس شاهرخ‌میرزا بر سریر سلطنت ایران و به قتل رسیدن علیشاه و ابراهیم‌شاه به قصاص خون شاهزادگان.[۸۵]

 

در نامهٔ کریم‌خان زند از عبارت ممالک محروسه ایران استفاده‌شده‌است.[۸۶]

 

معاصر (قاجار، پهلوی، جمهوری‌اسلامی)[ویرایش]

 

در دوران قاجار اصطلاحاتی مانند «ممالک محروسه ایران»، نیز وجود داشتند.[۸۷][۸۸][۸۹]

 

هشت نامهٔ دست اول از عباس‌میرزا و وزیر او پیرامون جنگ‌های ایران و روسیه وجود دارد که در آن‌ها، از عبارت ایران و مملکت ایران برای نامیدن کشور بهره‌رفته‌است.[۹۰] واژهٔ ایران در عهدنامه گلستان هم برای نامیدنِ کشور به کار رفته‌است.[۹۱]

 

در نامه‌های به جا مانده از ستارخان نیز واژهٔ ایران برای نامیدن کشور به کار رفته‌است.[۹۲]

 

مظفرالدین‌شاه در صدای ضبط‌شده‌اش، خطاب به اتابک اعظم می‌گوید: «این خدماتی که به من می‌کنید و به مملکت ایران می‌کنید، البته خداوند او را بی‌عوض نخواهد گذاشت.»[۹۳]

 

اسکناس ۱۰۰ تومانی مربوط به دوران قاجار، بالای اسکناس عبارت «بانک شاهنشاهی ایران» درج شده و در بخش پایین‌تر نقش مُهر تأییدیه وجود دارد با عنوان «مأمور محترم دولت عَلیّهٔ ایران»

 

 

 

یک اسکناسِ یک تومانی

 

 

 

سکه طلا قاجاری به تاریخ سال ۱۳۳۴ قمری (۱۹۱۵ م). بالای نگاره احمدشاه قاجار، عنوان رسمی وی، «السطان احمدشاه قاجار شاهنشاه ایران» دیده می‌شود.[۹۴]

 

 

 

برگی از کتاب تاریخ مملکت ایران و سلسلهٔ جلیلهٔ قاجاریه، نوشته‌شده در زمان قاجاریان که فتحعلی‌شاه را جلوس‌یافته بر تخت سلطنت ایران دانسته و همچنین در این صفحه به توضیح قتلِ آقامحمدخان در شوشی پرداخته‌است.

 

 

 

فرمان مشروطیت به قلم قوام السلطنه که در آن نوشته شده‌است «جناب اشرف صدراعظم…حضرت باری‌تعالی سررشته تعالی و ترقی ممالک محروسه ایران را به کف کفایت ما سپرده…ما را حافظ حقوق قاطبه اهالی ایران قرار داده…در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهدشد…تماما راجع به ترقی دولت و ملت ایران است.

 

نام رسمی ایران، امروزه «جمهوری اسلامی ایران» است. پیش از انقلاب و در زمان دودمان پهلوی، نام رسمی ایران، «کشور شاهنشاهی ایران» بود.[۹۵]

 

در میان ادیبان[ویرایش]

 

نام ایران و نام‌هایی که به صورت تاریخی با این نام ارتباط دارند در اشعار تعدادی از شاعران سرشناس که فارسی شعر می‌سروده‌اند، آمده‌است:

 

نام شاعر سده میلادی ایران توران پارسی فارسی دری خراسان پهلوی

رودکینهم و دهم۱

 

 

 

۶

 

فرخی سیستانینهم و دهم۱۶۱۱۵

 

۱۰۱

ابوسعید ابوالخیردهم۱

 

 

 

۲

 

فردوسیدهم و یازدهم۸۰۰ +۱۵۰ +۱۰۰+

۲۲۵۲۹

اسدی طوسییازدهم۵۱۵۱

۱

 

 

مسعود سعد سلمانیازدهم۲۳۲۱۹

۱۱۳

 

منوچهری دامغانییازدهم۵۳۴

 

 

 

 

فخرالدین اسعد گرگانی یازدهم ۱۵ ۱۰ ۱۲ ۲ ۱ ۲۸ ۳

ناصرخسرویازدهم۱۱۱۹

۲۷۹۲

سنایییازدهم و دوازدهم۱۱۱۱۴

 

۱۳

 

مهستی گنجوییازدهم و دوازدهم

 

۱

 

۱

 

انوریدوازدهم۱۳۳۲

۱۲۰

 

خاقانی دوازدهم ۲ ۱ ۴ ۱ ۱+ ۴۰ ۱۸۰

نظامی گنجویدوازدهم۳۷۲۱۲

۲+ ۱۲۵۶

امیرخسرو دهلویسیزدهم و چهاردهم۲۷۶

 

۱۳

 

سعدیسیزدهم۱۱۶+

 

۷

 

مولویسیزدهم و چهاردهم۱۱۲۹

 

۶

 

حافظچهاردهم

۶۹

۱+ ۱

 

 

عبید زاکانیچهاردهم۱۱۴

 

۱

 

محتشم کاشانیشانزدهم۱۲۹۳

 

۴

 

صائب تبریزیهفدهم۱۰۷۳

 

۵

 

اقبال لاهورینوزدهم و بیستم۱۹۴۳

۱

 

پروین اعتصامینوزدهم و بیستم۲

 

 

 

 

 

 

بیرون از کشور[ویرایش]

در جهان غرب[ویرایش]

نقشه ایران و توران در دوره قاجاریه، کشیده شده توسط آدولف اشتیلر نقشه‌نگار آلمانی و نخستین نقشه اروپایی که به‌جای پارس از نام ایران استفاده کرده‌است.

 

نامِ Persia/پرشیا، نام رسمی ایران در جهان غرب بود؛ تا پیش از مارس ۱۹۳۵. اما همانگونه که پیشتر در این مقاله شرح‌داده‌شده، این کشور برای شهروندانِ خود و حتی دیگر شهروندان خاورمیانه، در طول تاریخ، به نام ایران شناخته‌شده‌بود.

 

نوشته‌های موجود نشان می‌دهد که اروپاییان با هر دو نام ایران و پارس آشنا بوده‌اند. در سال ۱۹۳۵ میلادی، دولت ایران از کشورهای خارجی درخواست کرد که تنها از نام «ایران» برای اشاره به این کشور استفاده کنند. ژان شاردن، جهانگرد فرانسوی عصر صفوی، در خاطرات خود از سفر به ایران می‌نویسد: «پارسیان از یک نام دیگر برای اشاره به کشور خودشان استفاده می‌کنند که آن نام را به دو شکل متفاوت Iroun و Iran تلفظ می‌کنند… این واژه، و یک واژه دیگر یعنی توران، با تاریخ باستانی این کشور پیوند دارند… حتی امروزه، فرمانروای پارس را Padsha Iran (پادشاه ایران) خطاب می‌کنند.»[۶۵]

 

برگی از کتاب «خاطرات جغرافیاییِ امپراتوری پارسین» از جان مکدونالد کینر، عضو دربار فتحعلی شاه قاجار که متذکر می‌شود نامِ بومیِ کشور، «ایران» است و نام «پرشیا» برگرفته از برداشت‌های ایلامی و یونانی است.[۹۶]

برگی از کتاب اطلسِ جان مِلیش در سال ۱۱۹۳ هجری خورشیدی که آشکارا می‌گوید بومیانِ پرشیا آن را ایران می‌نامند.

برگی از کتابِ اطلسِ D. Appleton and company، نوشته‌شده در سال ۱۲۷۰ شمسی (زمان قاجاریان) که واژهٔ ایران را در پرانتز پس از واژهٔ پرشیا، آورده‌است.

 

واژه ایران در مقالات دانشنامه بریتانیکا که تا پیش از سال ۱۹۳۵ میلادی نگارش شده‌اند نیز دیده می‌شود. در ویرایش مربوط به سال ۱۷۶۵ میلادی آنسیکلوپدی تحت نظر دیدرو و دالامبر، مدخلی به نام ایران وجود دارد که دربارهٔ آن اینگونه نوشته‌اند:[۹۷]

 

ایران (جغرافیا) نامی که شرقی‌ها به‌طور عمومی بر روی پرشیا می‌گذارند، و بر منطقه‌ای خاص از پرشیا، بین ارس و کور(؟!)، که شهرهای اصلی‌اش ایروان و نخجوان هستند، اطلاق می‌شود.

 

— لویی دُ یُکور

برگی از کتاب «مقالاتی دربارهٔ تاریخ ایران» از تئودور نلدکه که می‌گوید نامِ بومی کشور، ایران است و سپس به ریشه‌یابیِ آن با واژگانِ ایرج و آریا می‌بپردازد.[۱۸]

نقشه‌ای از ادوارد استنفورد از سال ۱۲۹۱ هجری خورشیدی که بر کشور نوشته‌است: «پرشیا یا ایران» (پرشیا و ایران را یکی دانسته‌است)

نقشه‌ای از سال ۱۲۸۱(زمان قاجار) که در بالایش، پس از پرشیا، در پرانتز، ایران را نوشته‌است. (پرشیا را همان ایران دانسته‌است)

دست‌نوشته‌ای از ملکه ویکتوریا که در آن به زبان اردو به شرحِ وقایع روزش پرداخته و نوشته‌است:«امروز خیلی خوب بود. ساعت دو «شاه پرشیا» با چند نفر از امیرانش با ما ملاقات کرد. ناهار غذا هم خوردیم. ساعت سه و ربع به لندن برگشتم.»

 

در دهه ۱۹۳۰، رضاشاه برای رسمی شدن نام ایران به جای پرشیا پیش‌رو شد. در مجلس عوام بریتانیا این حرکت توسط وزیر خارجه بریتانیا در امور خارجی به شرح زیر گزارش شد:[۹۸]

 

در ۲۵ دسامبر [۱۹۳۴] وزارت امور خارجه پرشیا طی یادداشتی بخشنامه خطاب به نمایندگی‌های دیپلماتیک خارجی در تهران درخواست کرد که اصطلاحات “ایران” و “ایرانی” در مکاتبات و مکالمات رسمی به جای کلمات “Persia” و “Persian” از ۲۱ مارس آینده استفاده شوند. به فرستاده اعلی حضرت در تهران گفته شده که با درخواست آنان موافقت شود.

 

— ایراد شده در مجلس عوام بریتانیا

 

فرمان رضاشاه پهلوی در مورد نامگذاری به‌طور مناسب در ۲۱ مارس ۱۹۳۵ اجرا شد.

 

وینستون چرچیل برای جلوگیری از سردرگمی بین نام دو کشور همسایهٔ ایران/Iran و عراق/Iraq، که هر دو در جنگ جهانی دوم مشارکت داشتند و توسط متفقین اشغال شده بودند، در جریان کنفرانس تهران از دولت ایران درخواست کرد تا نام باستانی و متمایز پرشیا توسط سازمان ملل و دیگر ملت‌ها مورد استفاده قرار گیرد. درخواست وی بلافاصله توسط وزارت خارجه ایران تأیید شد. اما آمریکایی‌ها همچنان از ایران استفاده می‌کردند زیرا در آن زمان دخالت کمی در عراق برای ایجاد چنین سردرگمی داشتند.

 

در تابستان سال ۱۹۵۹، به دنبال نگرانی‌هایی که واژه ایران، به گفته یکی از سیاستمداران، «یک فرد سرشناس را به ناشناخته تبدیل کرد» (یعنی فرهنگ و تاریخِ شناخته‌شده‌یِ پرشیا را برای غربی‌ها گم‌نام کرد)، کمیته ای به سرپرستی احسان یارشاطر، تشکیل شد تا دوباره این موضوع را بررسی کند. آنها لغو تصمیم ۱۹۳۵ را پیشنهاد دادند و مورد تأیید محمدرضا پهلوی قرار گرفت. با این حال، اجرای پیشنهاد ضعیف بود و به سادگی اجازه داد که پرشیا و ایران به جای یکدیگر استفاده شوند.[۵] امروزه هر دو اصطلاح رایج هستند. پرشیا بیشتر در زمینه‌های تاریخی و فرهنگی، و ایران بیشتر در زمینه‌های سیاسی مورد استفاده و کاربرد است.

 

در سالهای اخیر اکثر نمایشگاه‌های تاریخی، فرهنگی و هنر پارسی در جهان از نام مستعار پرشیا استفاده کرده‌اند.[۹۹] در سال ۲۰۰۶، بزرگ‌ترین مجموعه نقشه‌های تاریخی ایران باعنوان نقشه‌های تاریخی پرشیا در هلند منتشر شد.[۱۰۰]

 

در دهه ۱۹۸۰، احسان یارشاطر (ویراستار دانشنامه ایرانیکا) شروع به انتشار مقالاتی در این مورد (به دو زبان انگلیسی و فارسی) در فصلنامه رهورد، ماهنامه پارس، مجله مطالعات ایران و… کرد. پس از وی، چند تن از پژوهشگران و محققان ایرانی مانند کاظم ابهری و جلال متینی این موضوع را دنبال کرد. از آن زمان، مجلات و وب سایت‌های ایرانی مقالاتی را از افراد گوناگون که به استفاده از واژگان پیشین پرشیا و پرشیَن در انگلیسی موافق یا مخالف هستند، منتشر کرده‌اند.

 

بسیاری از ایرانیان در غرب هستند که پرشیا و پرشین را به عنوان بُرون‌نامِ کشور و ملیت، ترجیح می‌دهند. به گفته هومن مجد، محبوبیت اصطلاح پرشیا در میان ایرانیان از این واقعیت ناشی می‌شود که پرشیا بیانگر گذشته‌ای باشکوه است که دوست دارند با آن شناخته‌شوند، در حالی که “ایران” از انقلاب ۱۳۵۷ به بعد، هیچ چیزی، مگر بنیادگرایی اسلامی به دنیا نمی‌گوید.”[۱۰۱]

 

در دولت عثمانیان[ویرایش]

 

بوزاوغلو عثمان‌شاکرِ افندی، سیاست‌مداری بود که از طرف هیئت محمود ثانی وارد ایرانِ دوران فتحعلی‌شاه قاجار شد. عنوان گزارش او از ایران «سفرنامهٔ مصور ایران» است و در نقشه‌ای که از تهران کشیده نیز، از نام «ایران» برای کشور بهره‌برده‌است.[۱۰۲]

 

نقشه ایران از ابراهیم متفرقه که در اواخر حکومت صفویان می‌زیست؛ او در پایین، سمتِ چپِ نقشه، ممالک ایران را نام‌برده‌است.

 

 

 

نقشه‌ای از کاتب چلبی، جغرافی‌دانِ مقارن با صفویان که نقشهٔ ایران را کشیده و آن را با همین نام ایران شناخته‌است.

 

 

 

نقشه‌ای عثمانی از خط آهن حجاز(۱۹۰۰ تا ۱۹۰۸) که پیش از رسمی‌شدنِ درون‌نامِ ایران در غرب، شاملِ نامِ ایران برای کشور است.

 

 

 

برگی از کتابِ «ایران» از دیپلماتِ عثمانی که پیش از رسمی‌شدنِ درون‌نامِ ایران برای کشور نوشته‌شده(۱۳۴۲قمری) و شاملِ نام ایران برای کشور است و نوروز را سنگِ بنایِ مدنیتِ ایران دانسته‌است و در ادامه به هفت‌سین اشاره می‌کند.

 

 

 

برگی از نسخهٔ ترکی کتاب سندبادنامه مربوط به قرن دهم قمری در بلاد عثمانی؛ ابتدا نام شاهان کیانی و پیشدادیِ ایران آورده‌شده و در این صفحه آنان را مربوط به ایران دانسته و مرزهای ایران را از آمودریا تا رود نیل دانسته‌است.

 

 

 

نام ایران(«ایران ممالکیٔ» به معنای «ممالکِ ایران») در نقشه‌ای عثمانی به سال ۱۲۸۸ خورشیدی

 

در ترکیه/عثمانیِ پیشاپهلوی، ایران با واژه‌های «بلاد عجم» و «عجمستان» نیز شناخته می‌شده‌است:

 

بلاد عجم در نقشه‌ای عثمانی به سال ۱۸۹۳

 

 

 

سلطان‌سلیمِ عثمانی در نامه‌اش، شاه‌اسماعیلِ صفوی را «مالکِ مُلکِ عجم» می‌نامد.

 

در جمهوری آذربایجان[ویرایش]

پیش از استقلال از شوروی

 

برگی از مجلهٔ ملانصرالدین در سال ۱۲۸۷ شمسی که نقشهٔ کشور را کشیده و آن را با واژهٔ ایران شناخته‌است.

 

 

 

برگی از مجلهٔ ملانصرالدین که حکیمی را نشان می‌دهد که خونِ ایرانِ مشروطه را با زالو(شبیه آخوند) می‌مکد.(کنایه از مشروطه‌ستیزیِ روحانیانِ وقت.)

 

 

 

برگی از مجلهٔ ملانصرالدین که بر کرهٔ زمین، کشور را ایران نامیده‌است. زیر تصویر نوشته:”ستارهٔ وحشتناکی به زمین برخوردخواهدکرد. (محمدعلی‌شاهِ مشروطه‌ستیز را به شکل ستارهٔ دنباله‌دار کشیده‌است.)

 

پس از استقلال از شوروی

 

محمدامین رسول‌زاده، نخستین رئیس‌جمهور جمهوری آذربایجان در سرتاسر کتابش (با نام جمهوری آذربایجان) از واژهٔ ایران برای معرفی کشور استفاده‌کرده و عباراتی مانند ایرانی و فرهنگ ایرانی نیز در کتابش دیده‌می‌شوند.[۱۰۳][۱۰۴]

 

در هندوستان[ویرایش]

 

بخشی از نقاشی نادرزمان، که از جهانگیرشاهِ هندی و شاه‌عباس صفوی کشیده‌است و در آن، کشور را ایران نامیده‌است.

 

در چین[ویرایش]

 

منابع چینی، ساسانیان را با نام بُسی شناخته‌اند که ریشه‌اش واژهٔ پارسی است.[۱۰۵]

 

همچنین ژانگ چیان، مورخ سلسله هان، اشکانیان را با عنوان آن‌هسی یاد می‌کند و حدودش را از میان‌رودان تا گرگان می‌داند.[۱۰۶][۱۰۷]

 

پس از حملهٔ اعراب و پس از آن، عرب‌ها و مسلمانان و مردم فلات ایران، تاشی خوانده‌شده‌اند که ریشه در واژهٔ تازی دارد.[۱۰۸][۱۰۹][نیازمند منبع بهتر]

 

شرح حضور سفیر ایران در دربارِ امپراتور یوان لیانگ و نام‌بردن از ایران(بُسی) در پایتخت امپراتور، شهرِ جیانگ‌ژو.

 

در ژاپن[ویرایش]

 

نقاشی چاپ چوبیِ سه‌لَته‌ای با عنوان «آینهٔ تمثال همهٔ شاهان جهان» اثر تویوهارا چیکانوبو در سال ۱۲۵۸ هجری شمسی. در لتهٔ سمت چپ، ناصرالدین‌شاه و عبارت «پادشاه پرشیا»(波斯國王)(پِروشا کُکواُ) دیده می‌شود.

 

دانشکده های معروف هخامنشیان

چند مورد از دانشکده های هخامنشی

از احمد آخرین بروزرسانی ۳ شهریور ۱۴۰۲

0 7

اشتراک

 

غالباً تصور میکنند که آغاز آموزش عالی در ایران از خصوصیات دانش قرن بیستم و یا دوران ایران اسلامی و یا حد اعلا از زمان ساسانیان و پیدایش دانشگاه گندی شاپور در سلطنت اردشیر بابکان و شاپور اول است.ولی جای شگفتی و مایه بسی افتخار است، هنگامی که هم میهنان و دانشجویان ما بدانند که پیش از دانشگاه گندی شاپور در ۲۵۰۰ سال پیش در شاهنشاهی هخامنشی بدستور داریوش بزرگ آموزش عالی و دانشکده هایی برای آموختن علوم مختلف نظری و عملی در میهن ما وجود داشته است.

 

از چگونگی کامل آموزش عالی در دوران هخامنشیان به علت از میان رفتن مدارک علمی اطلاع کافی در دست نیست ولی شواهد باقیمانده وجود آموزش عالی را در زمان هخامنشیان تأیید میکند.همین سرمایه های بزرگ علمی بود که سبب ایجاد آموزش عالی در عهد هخامنشیان گردید. دانشکده پزشکی سائیس در جوار معبد نیت که داریوش با پول خود و بدست یکی از پزشکان مصری دایر نمود از دانشکده های معروف عهد باستان و یکی از مراکز مهم فرهنگی جهان بوده است.

 

در دانشکده سائیس طبیب تربیت میشده و به تمام حوزه های امپراتوی اعزام می گردیده و باز نوشته اند که در همان شهر آموزشگاه بزرگ دیگری وجود داشته کهنه (کاهنان) را برای انجام مشاغل دولتی و دینی تربیت می نموده است. قسمتی از مطالب نوشته شده روی مجسه دانشمند مصری معاصر داریوش بنام اوجاگرزسنت که خود مؤسس و مدیر دانشکده پزشکی سائیس بوده است مربوط به اقدامات داریوش برای تاسیس دانشکده نامبرده میباشد و در تایید آن کشف قطعه کاغذ حصیری است که روی آن جمله من از سائیس بیرون آمده ام مرقوم گردیده است (مانند اطبای امروزی که در تابلوهای پزشکی خود اعلام می دارند که فارغ التحصیل کدام دانشگاه هستند.)

 

از دیگر دانشکده های بنام دوره هخامنشیان که در تواریخ مسطور است:  بوسیپا ،آرشویی و میلیتس می باشد.اگر از روی واقع بینی و منصفانه به توجهی که در دوران شاهنشاهی هخامنشی به علوم و فنون و توسعه ی دانشی که باعث موجودیت آن حکومت بوده نظر افکنیم وجود مراکز عالی آموزشی را غیر قابل اجتناب خواهیم دید.

 

آرشوییاوجاگرزسنتبوسیپادانشکده سائیسدانشکده های هخامنشیدانشکده هخامنشیدانشکده هخامنشیان

 

 

گستردگی مرزهای هخامنشیان، چیزی فراتر از تصورات!

از احمد آخرین بروزرسانی ۲ شهریور ۱۴۰۲

032

اشتراک

 

 

 

تازه ترین یافته های باستان‌ شناسان بیانگر این است که گستردگی سرحدات هخامنشیان فراتر از فرضیه های پیشین بوده است. اما محدوده مرزهای هخامنشی تا کجا امتداد داشته است؟

 

غالب مورخان با هر رویکردی به تاریخ ایران باستان بر این موضوع که پادشاهی هخامنشیان یکی از بزرگترین امپراتوری‌های تاریخ بوده اتفاق نظر دارند. بنابر شواهد باستان‌شناسی و داده‌های تاریخی، امپراتوری هخامنشیان در اوج گسترش خود سرزمینی بود از بالکان و اروپای شرقی در غرب تا دره سند در شرق که هخامنشیان را در شمار ۱۰ امپراتوری بزرگ تاریخ و از اولین‌ها قرار می‌دهد.

 

گستردگی مرزهای هخامنشیان واقعا چقدر بوده است؟

 

بنابر داده‌های تاریخی، شاهنشاهی هخامنشی در بزرگ‌ترین گستره سرزمینی خود از بالکان و اروپای شرقی در باختر و تا دره سند در خاور امتداد داشت. این شاهنشاهی در زمان خشایارشای یکم به بالاترین مساحت خود رسید که حدود ۸ میلیون کیلومتر مربع (۳٫۱ میلیون مایل مربع) بود. منطقه‌ای که شامل مصر، سوریه، عربستان، عراق، ایران، ترکمنستان، قزاقستان، قطر، بحرین، چین، هند، پاکستان، افغانستان، تونس، لبنان، فلسطین، اسرائیل، گرجستان، ترکیه، چاد، سودان و بسیاری مناطق دیگر از دنیای امروزین می‌شد.

 

هخامنشیان نخستین امپراتوری یکپارچه‌ای بودند که برای بیش از ۲۰۰ سال بر این گسترده وسیع فرمان راندند و اولین ابرقدرت تاریخ نیز شناخته می‌شوند. از سویی، یکی از رکوردهای خاص هخامنشیان، حکمرانی بر ۴۴ درصد از جمعیت کل کره زمین در زمان اوج گسترش قلمرو است که مورد مشابهی در تاریخ ندارد.

 

اما گستردگی مرزهای هخامنشیان موضوعی به شمار می‌رود که همیشه مورد بحث مورخان و باستان‌شناسان بوده است. آخرین داده‌های تاریخی بر همان قلمروی که در ابتدای این نوشتار به آن اشاره کردیم تاکید دارند، اما حالا کشف یک کاخ هخامنشی به همراه سنگ‌نبشته داریوش بزرگ هخامنشی در فاناگوریا در خاک روسیه فعلی، تمام معادلات تاریخی درباره وسعت پادشاهی هخامنشیان را تحت‌الشعاع قراره داده است. به نحوی که ممکن است نیاز به یک بازنگری اساسی در دانسته‌های پیشین درباره قلمرو هخامنشیان وجود داشته باشد. اما آیا واقعا قلمرو هخامنشیان تا روسیه امروزی امتداد داشته است؟

 

گفتنی است که سالها پیش نیز کشف قدیمی‌ترین فرش جهانبا نقوش برگرفته شده از طرح‌های هخامنشی در دره پازیزیک در ابتدای رشته‌کوه آلتای در روسیه، سوالات زیادی درباره ارتباطات این منطقه جغرافیایی با هخامنشیان طرح کرده بود. قالی پازیریک از نظر تاریخی یک اکتشاف مهم و البته سوال برانگیز است چراکه تمام نقوش و سبک بافت آن مشابه قالی ایرانی است اما محل کشف آن کیلومترها دورتر از خاک ایران است.

 

شواهد باستان‌شناسی نیز حاکی از این است که این قالی در محل کشف بافته شده و احتمال انتقال آن از مسیرهای تجاری به این منطقه بسیار پایین است. در واقع این سخن به این معناست که کشف این قالی در پازیریک در روسیه، احتمالا نشانگر حضور قدرتمند فرهنگی (و احتمالا سیاسی) هخامنشیان در این منطقه است. حال و با کشف کاخ هخامنشیان در خاک روسیه امروزین، باید دید مورخان چه ایده‌های جدیدی درباره نوع حضور هخامنشیان در روسیه دارند!

 

منبعتکراتو

تحقیق در مورد مرزهای هخامنشیانمرزهای هخامنشیانمرزهای هخامنشیان تا کجا بود